spacer

مزدکیان

spacer - -***--- یاد جانباختگان سال شصت وهفت گرامی باد--***- از موج جدید خشونت و اعدام جلوگیری کنید ---- اتحاد و همبستگي آغاز راه هر مبارزه است

Wednesday, December 05, 2012





تو را دوست دارم
اگر چه از دیدگاه زندان بانت این جرم است
این جرم را هم دوست دارم
ایستادگی ات را دوست دارم
اگر چه از دیدگاه لونپن ها این سرسختی رمانتیک است
این سرسختی که اصالت انسانی دارد را دوست دارم





چرا ستار بهشتی را خاموش کردند
ستار بهشتی از نسل و طبقه ای بود که می توانست نقطه شروع حرکت های اعتراضی باشد. شاید آدم کوچکی بود. شاید تنها بود. شاید ناشناس بود. اما تعلق به طبقه ای داشت که می توانست درد طبقه خود را رسانه ای کند و این از دیدگاه  رزیم سرکوب و خشونت، جمهوری اسلامی بسیار خطر ناک بود



Monday, September 10, 2012

موضوع انشاء: يك لقمه نان حلال
نان حلال خيلي خيلي خوب است. من نان حلال را خيلي دوست دارم. ما بايد هميشه دنبال نان حلال باشيم. مثل آقا تقي. آقاتقي يك ماست‌بندي دارد. او هميشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت مي‌دهد تا آبي كه در شيرها مي‌ريزد و ماست مي‌بندد حلال باشد. آقا تقي مي‌گويد: آدم بايد يك لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا كه سرش را گذاشت روي زمين و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بيراه نباشددايي من كارمند يك شركت است. او مي‌گويد: تا مطمئن نشوم كه ارباب رجوع از ته دل راضي شده، از او رشوه نمي‌گيرم. آدم بايد دنبال نان حلال باشد. دايي‌ام مي‌گويد: من ارباب رجوع را مجبور مي‌كنم قسم بخورد كه راضي است و بعد رشوه مي‌گيرمعموي من يك غذاخوري دارد. عمو هميشه حواسش است كه غذاي خوبي به مردم بدهد. او مي‌گويد: در غذاخوري ما از گوشت حيوانات پير استفاده نمي‌شود و هر چه ذبح مي‌كنيم كره الاغ است كه گوشتش تُرد و تازه است و كبابش خوب در مي‌آيد. او حتماً چك مي‌كند كه كره الاغ‌ها سالم باشند وگرنه آن‌ها را ذبح نمي‌كند. عمويم مي‌گويد: ارزش يك لقمه نان حلال از همه‌ي پول‌هاي دنيا بيشتر است!! آدم بايد حلال و حروم نكند. عمو مي‌گويد: تا پول آدم حلال نباشد، بركت نمي‌كند. پول حرام بي‌بركت است من فكر مي‌كنم پدر من پولش حرام است؛ چون هيچ‌وقت بركت ندارد و هميشه وسط برج كم مي‌آورد. تازه يارانه‌ها را خرج مي‌كند و پول آب و برق و گاز را نداريم كه بدهيم. ماه قبل گاز ما را قطع كردند چون پولش را نداده بوديم. ديشب مي‌خواستم به پدرم بگويم: اگر دنبال يك لقمه نان حلال بودي، پول ما بركت مي‌كرد و هميشه پول داشتيم؛ اما جرأت نكردم. اي كاش پدر من هم آدم حلال خوري بود

دست نگه دارید این کشتی دارد غرق می شود
نمی دانم فیلم سینمایی«تایتانیک» را به خاطر دارید یا نه. در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ در حالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سو هستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!نمی دانم کتاب«قلعه ی حیوانات» نوشته ی «جورج اورول» را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست. حیوانات دست به دستِ هم می شوند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلاب شان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام«باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما«باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد. شعار او این است:«من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار چیز دیگری نداشته باشد! گرچه«باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در«قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از«تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!اولویت بندی(از مهم ترین مهارت های زندگی ست. شما هر چقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن در اولویت قرار ندارد. شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد. شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید. اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.کارل مارکس ، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را«تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند! باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و مثال کلان اجتماعی را ازیاد می برند آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟
دکتر محمد رضا سرگلزایی -روانپزشک



Sunday, September 09, 2012

گرامیداشت جان باختگان دهه شصت








Saturday, September 08, 2012

هشت انقلاب آرام که در جامعه‌ ايران جريان دارد 
شهروندان ايرانی نيز در اين سی و سه سال دارند به تدريج پايه‌ها و بنيادهای حکومت را از درون ويران می کنند. هيچ ضرورتی ندارد که همه‌ی انقلاب‌ها خشونت آميز و خونين باشند و علائم آن را همه در عرصه‌ی خيابان ببينند. انقلاب‌ها و براندازی‌ها می توانند زير پوستی و آرام باشند: نخست به گروه‌هايی اندک محدود باشند و به تدريج بخش‌های بزرگ تری را در برگيرندمبانی نظری و رفتاری کاست حاکم و گفتمان‌هايی که رژيم جمهوری اسلامی بر اساس آنها شکل گرفت سال‌هاست که در حال اضمحلال هستند و از درون می پوسند. اين رژيم هر روز ريزش داشته و ناراضی می تراشيده و حذف می کرده است و تنها با اتکا به دستگاه انحصاری تبليغاتی، حزب پادگانی و درآمد نفتی سرپاست. آنچه موجب شکل گيری جمهوری اسلامی شد امروز تنها يکی از دهها گفتمان‌ و مجموعه بنيادهای فکری و عقيدتی و رفتاری در جامعه‌ی ايران و از ضعيف ترين آنهاست و يک اقليت ده تا پانزده درصدی را به همراه دارددر سه دهه‌ی گذشته هشت انقلاب آرام و بدون خشونت در ايران در جريان بوده است که دير يا زود به جمهوری اسلامی به عنوان رژيمی با باورها، نگرش‌ها و تکيه گاه‌های اجتماعی ويژه پايان خواهد داد. اين انقلاب‌های زير پوستی‌ از روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در واکنش به تيرباران بدون محاکمه‌ی مقامات رژيم سابق و روش و محتوای تصميم گيری‌ها در جمهوری اسلامی آغاز شده و به اقشار مختلف بسط يافته‌اند. اگر روزی اين رژيم با حمله‌ی خارجی ساقط شود (با احتمال بسيار اندک) نيروهای خارجی اولا در حضيض ضعف حکومت چنين کاری را انجام خواهند داد و ثانيا تنها تير خلاص را شليک خواهند کرد. خود رژيم قبلا پايه‌های خود را برانداخته است

انقلاب فرهنگی
فرهنگ غير رسمی با پوشش همگانی (حتی شامل آن ده تا پانزده درصد در خانه‌هايشان) دارد به تدريج جای فرهنگ رسمی را می گيرد. فرهنگ رسمی جذابيت خود را در سه دهه حکومت دينی از دست داده و ظرفيت توليد و جذب آن به شدت آسيب ديده است. به عنوان نمونه مقامات شهر مشهد همواره با برگزاری کنسرت موسيقی در اين شهر مخالفت کرده‌اند اما همين شهر که ادعا می شود شهری مذهبی است "پايگاه اول موسيقی رپ کشور" است. (سالار مرتضوی، سرپرست گروه موسيقی بامداد مشهد، مهر، ۷ مرداد ۱۳۹۰در حوزه‌ی سينما نيز علی رغم تلاش برای اختصاص بودجه به خودی‌ها، تعداد آثاری که بتواند ايدئولوژی رسمی را وانمايی کند و مورد توجه قرار گيرد و مقامات را نيز راضی کند در يک دهه‌ی اخير (از ميان حدود ۷۰۰ فيلم) به انگشتان يک دست نمی رسند. آثار خودی ترين کارگردان‌ها (سعيد سهيلی و محمد حسين فرحبخش) از اکران نوروزی پايين کشيده می شوند. اثری در چارچوب فرهنگ رسمی در حوزه‌های ادبی و هنری نيست که بتواند بدون کمک بخش دولتی توليد شده و هزينه‌هايش را تامين کند. دولت خود کتاب و نشريه توليد می کند و خود همان‌ها را می خرد و در کتابخانه‌ها (برای نخواندن) انبار می کند. اين انقلاب فرهنگی هيچ نيازی به اخراج اساتيد و دانشجويان ندارد و از بالا هم انجام نمی شود

انقلاب در روابط صمیمی/ جنسی
اکثر جوانان امروز ايران برای روابط صميمی ديگر غريزه‌های خود را سرکوب نمی کنند. آنها همچنين برای ارضای غريزه‌های جنسی خود کمتر ازدواج می کنند و آنها که ازدواج می کنند ديرتر بچه دار می شوند و فرزندان کمتری می خواهند. بنا به نتايج اوليه‌ی سرشماری سال ۱۳۹۰، متوسط نرخ رشد جمعيت در سال ۹۰ معادل ۱.۳ درصد بوده است در حالی که اين رقم در سرشماری سال ۸۵ معادل ۱.۶ درصد بوده استبعد (متوسط تعداد اعضا خانوار ايرانی) بر اساس سرشماری ۹۰ معادل ۳.۶ نفر بوده است در حالی که بعد خانوار بر اساس سرشماری سال ۸۵ معادل چهار نفر و در سرشماری سال ۷۵ معادل ۴.۴ نفر بوده است. (رئيس مرکز آمار ايران، مهر، ۲۸ آذر ۱۳۹۰) کاهش جمعيت به کاهش بی سابقه‌ی تعداد دانش آموزان از حدود هجده ميليون در اوايل دهه‌ی هشتاد به ۱۲ميليون و ۳۰۰ هزار دانش‌آموز (و ۹۲۰ هزار فرهنگی رسمی و پيمانی در کشور، وزير آموزش و پرورش، ايسنا، ۱۱ دی ۱۳۹۰) در سال ۱۳۹۰ انجاميده است. بسياری از شهروندان ايرانی علی رغم تاکيد مقامات بر توليد مثل بيشتر و برخی سياست‌های تشويقی، زندگی بر اساس نيازهای شان را به تدريج بر ايثار خود برای کودکانی که قرار است تحت تعليمات ايدئولوژيک حکومت زجر بکشند ترجيح می دهند ايرانی از باورهای قديمی خود مبنی بر اعتبار بی چون و چرای فقه (در محدود کردن رابطه‌ی جنسی به ازدواج) و وجود قدرتی ماوراء الطبيعی که کارش مجازات خاطيان از فقه است فاصله گرفته و به سوی اين باور حرکت می‌کنند که وجدان فردی و عقل ابزار سنجش ميان درستی و نادرستی است و دين و اخلاق دو مقوله‌ی کاملا متفاوت‌اند

 انقلاب مذهبی
دين از انحصار دين رسمی با نمايندگی روحانيت خارج شده است. تنها حکومت و قشر منتفع از حکومت، ديندار مطابق با دينداری رسمی‌اند يا به آن تظاهر می کنند. بقيه و حتی بسياری از منتفعان امروز از امتيازات حکومتی، دين را امری شخصی می دانند، چه ديندار باشند و چه نباشند. تظاهر به دينداری يا خود دينداری صرفا ابزار تداوم حيات در عرصه‌ی عمومی‌اند و همه با يک توافق ناگفته اين را می دانند و به روی خودشان هم ممکن است نياورندباور به جدايی دين از دولت (به زبان ساده اين که روحانيون به مساجد و امامزاده ها برگردند و دين را به مردم حقنه نکنند) به صورت يک فرهنگ در اکثريت مردم درآمده است. ايده‌ی اجرای قهر آميز و موفقيت آميز دين در عرصه‌ی عمومی توسط دولت تنها محدود به اقمار دستگاه رهبری است. حتی روستاييان کشور دوست ندارند نيروی انتظامی بشقاب‌‌های ماهواره‌ای آنها را از پشت بام‌ها جمع آوری کند يا داشبورد اتومبيل شان را بگردد

انقلاب ارزشی
تبديل شدن پول به خدای قاهر جامعه مهم ترين وجه انقلاب ارزشی در جامعه‌ی ايران است. پول، امروز هم خدای سکولارهاست و هم خدای مکتبی‌ها، هم خدای فارس‌ها و هم خدای اقوام ديگر، هم خدای همجنسگرايان و هم خدای ناهمجنسگرايان، هم خدای زنان و هم خدای مردان، هم خدای جوانان و هم خدای ميانسالان و کهنسالان (اين تحول البته بالضروره تحولی منفی نيست؛ حسابگری يکی از مولفه‌های عقلانيت استآنچه افراد را از حيث اخلاقی متمايز می کند نحوه‌ی کسب پول و نحوه‌ی مصرف آن است و نه محوريت پول در تصميمات راهبردی زندگی شانخدا بودن آن بدين گونه خود را نشان می دهد که امروزه هيچ کالای عمومی و غير عمومی را در ايران بدون پول نمی توان خريداری کرد و هيچ تصميم را نمی توان بدون در نظر گرفتن وجوه مالی آن اخذ کرد. فعاليت داوطلبی در ايران نزديک به صفر است و اصولا افراد نمی توانند جايی برای اين گونه فعاليت در زندگی خود باز کنند. خيريه‌ها در ايران ضعيف ترين نهادهای مدنی و عمومی هستند. ايثار و شهادت به گذشته‌ی باستانی تعلق دارنددر دهه‌ی شصت تصور نمی رفت نامزدهای انتخابات با گرفتن وام و فروختن اموال خود، رايزنی با پيمان‌کاران، کارخانه‌داران و تاجران، دادن شام و ناهار و اجاره سالن و گروه‌های موسيقی و استخدام چهره‌های مشهور ورزشی و هنری، اهدای گوشی تلفن و تی‌شرت به جوانان، راه‌اندازی کاراناوال‌های پرخرج تا چاپ و انتشار بنرهايی با ابعاد ساختمان‌های بزرگ برای رفتن به مجلس تلاش کنند. در سال ۱۳۹۰ تنها با پول است که می توان رای خريد (يکی از کانديداهای انتخابات مجلس در شمال کشور برای پيشی گرفتن از رقبای خود با برگزاری همايش پياده روی، اقدام به اعطای جوايزی چون يک دستگاه پرايد، ۱۰۰ دوچرخه و دهها دست لباس گرمکن کرده است، خراسان ۴ اسفند ۱۳۹۰)؛ و تنها با پول است که می توان در دستگاه‌های دولتی کارها را پيش برد. (مه آفريد امير خسروی متهم رديف اول اختلاس ۳۰۰۰ ميليارد تومانی می گويد "روسای بانک‌ها تا پول نمی گرفتند کاری نمی کردند" جهان نيوز، ۲ اسفند ۱۳۹۰) بر همين اساس حکومت به توزيع صدقه‌ای پول در کشور و حتی به خبرنگاران و سينماگران (تحت عنوان عيدی ریيس دولت) می پردازد تا عمر خويش را تداوم بخشد

انقلاب اطلاعات
بستن کامل مجاری اطلاعات در ايران علی رغم سه دهه تلاش حکومت برای اين هدف غير ممکن شده است. درايران بيش از ۲۶ ميليون خط تلفن ثابت و ۴۸ ميليون خط تلفن همراه وجود دارد. (الف، ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۱) حدود بيست و هشت ميليون نفر(همان جا) در ايران به اينترنت دسترسی دارند يا به قولی ديگر چهل درصد جامعه (حدود ۳۰ ميليون نفر) کاربر اينترنت هستند (سرپرست مرکز مديريت توسعه ملی اينترنت، ايسنا ۹ ارديبهشت ۱۳۹۱). در حالی که سايت فيس بوک در ايران فيلتر است گفته می شود ۱۷ ميليون ايرانی در اين سايت عضويت دارندتشنگی اطلاعات در ايران آن قدر بالاست که حکومت گلوی جريان آزاد اطلاعات را با هر زجر و زحمتی گرفته است. هفتاد درصد از کاربران ايرانی دارای سرعت زير ۱۲۸ کيلو بايت در ثانيه‌اند (سرعتی که شما را زجر کش می کند) در حالی که سرعت متوسط در کره‌ی جنوبی حدود ۱۳ مگابايت بر ثانيه يعنی حدود ۱۰۰ برابر است. با اين حال، افراد تلاش می کنند به هر طريق ممکن به اطلاعات دسترسی پيدا کنند. گذاشتن و جمع آوری بشقاب‌های ماهواره‌ای دو دهه است به بازی موش و گربه ميان حکومت و شهروندان (از اقشار و طبقات مختلف اجتماعی) تبديل شده است و به گفته‌ی مقامات جمهوری اسلامی بيش از ۵۰ درصد جمعيت کشور دارای تجهيزات دريافت از ماهواره هستند

انقلاب فکری
 انحصار فيلسوفان نيست و فيلسوفان معدود مانند گذشته جايگاه بلندی در جامعه‌ی ايران ندارند. جوانان شجاعت انديشيدن به سبک خود را يافته‌اند. ديگر در جامعه‌ی ايران چند فيلسوف يا ايدئولوگ موثر که آثارشان همه جا به چشم بخورد و مورد بحث قرار گيرد مشاهده نمی شود. دستگاه‌ها و نهادهای ايدئولوژيک حکومت نيز صرفا به تبليغات و پاسخ به پرسش‌های مربوط به ولايت فقيه و اجرای اجباری احکام دينی می پردازنداين دستگاه‌ها تنها به شبهات درون دينی پاسخ می دهند (نامش را گذاشته‌اند شبهات چون تنها سوالات سرپايی را پاسخ می دهند) و تصور می کنند که تنها رقيب سياسی حکومت، دينداران و بالاخص روحانيون هستند. از اين جهت همه‌ی نقدها و پرسش‌هايی که از منظر برون دينی و عقلانی در باب روال‌های جاری در حکومت طرح می شود پاسخ ناگفته می مانددستگاه‌های ايدئولوژيک حکومت در اين عرصه کاملا خود را خلع سلاح کرده‌اند. حکومت برای مواجهه با نيروهای سکولار و ليبرال صرفا از قوای قهريه استفاده می کند و نيازی به مواجهه‌ی فکری نمی بيند. همين امر علت بی توجهی عمومی به مباحث مطرح از سوی کارکنان ديوانسالاری دينی است
 انقلاب منزلتی
روحانيت حاکم شيعه با سه دهه فساد مالی و تقلب و دروغ گويی و امتيازجويی منزلت اجتماعی خود را حتی در ميان کسانی که به آنها اقتدا می کنند و حتی بسيجيان و سپاهيان از دست داده‌ است (نگاه کنيد به سخنان مکارم شيرازی در مورد رابطه‌ی سپاه و مرجعيت، ۶ ارديبهشت ۱۳۹۱بسيجيان در کنار روحانيت قرار می گيرند چون بهترين پله برای ارتقای اقتصادی و سياسی است. سپاهيان نيز روحانيت را ابزار تداوم قدرت خود می دانند و نگاهی ابزاری به آن دارند. در نظر سنجی‌ها، روحانيون به پايين رتبه ها از حيث اعتماد و رجوع در ميان گروه‌های مرجع تنزل يافته‌اندوقتی علی خامنه‌ای تنها کسی است که با نورافکن و فاصله اندازی و دکور و نمايش به عنوان چهره‌ی مقدس به جامعه معرفی شود و بقيه‌ی روحانيون در کنار ديگر پيروان در برابر رهبر قد خم کنند و به مباشران حکومت تبديل شوند ديگر تقدسی برای آنان نمی ماند. علی خامنه‌ای برای آن که بر فراز همه بايستد ديگران را خوار و تحقير کرده است. منزلت اجتماعی ائمه‌ی جمعه در جامعه‌ی ايران تا آن حد تنزل يافته که اگر از فيلم‌هايی (خصوصی و گشت ارشاد) بد بگويند فروش آنها سه برابر می شود. (ابوالقاسم طالبی در برنامه‌ی هفت، ۲۶ فروردين ۱۳۹۱
انقلاب درسبک زندگی
روحانیون بیش ازهمه برای تحميل سبک زندگی خود در پوشش و خوراک و مراسم و شعائر و تفريحات بر جامعه‌ی ايران تلاش کرده‌اند. آنها عناصر سبک زندگی‌های رقيب را بی خاصيت يا مضر معرفی کردند: "کراوات يک پوشش بی خاصيت است نه شما را گرم می کند نه می پوشاند و نه نشانه شخصيت شما است. بهتر است آن را باز کنيد." (قرائتی خطاب به وکلا، الف، ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۰) اما اکثريت شهروندان ايرانی در حيطه‌ی خصوصی ديگر خود را مقيد به سبک زندگی رسمی نمی بينند و همان طور که بخواهند زندگی می کنند حتی به قيمت از دست دادن بخشی از شبکه‌ی روابط خانوادگی و اجتماعی. کاهش رفت و آمدهای خانوادگی و دوستانه تا حدی به همين اصرار بر سبک زندگی انتخابی باز می گرددکشف حجاب ميليون‌ها بانوی ايرانی عملا در آلبوم‌های عکس گذاشته شده در فيس بوک انجام شده است. به عکس‌های عروسی‌های طبقات فقير و زير متوسط حتی در جوامع روستايی نگاه کنيد تا سبک‌های زندگی کاملا متفاوت با الگوی روحانيت را مشاهده کنيد. حتی نسل دوم خانواده‌های مکتبی مطابق با سبک زندگی روحانيت زندگی نمی کنند. تنها برخورداران از منافع و مزايای حکومت (حدود ۱۰ درصد) سبک زندگی روحانيت را در برابر ديدگان "غريبه‌ها" (رقبايی که می خواهند آن مزايا را به خود اختصاص دهند) پيروی می کنند
" مجید محمدی - جامعه شناس"



Sunday, August 19, 2012

به یاد جانباختگان و جان به در بردگان زلزله آذربایجان شرقی
زمین لرزید
ترسی سرد در دلش پیچید
افتاد هر دیوار و هر سقف
خاک تشنه در هوا چرخید
خاک خون آلود در زمین غلتید.
زمین لرزید
جان انسان را 
 در میان آوار بلعید
یک نفر فریاد کرد
دیگری در سکوت خود خفت
آه ماند و حیرت
کجا بود خانه من کاشانه من
زمین لرزید
یک نفر تنها در میان آوار آرمید

"ستاره سرخ "



Saturday, February 04, 2012



:
سلام به رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای
درتمام سالهای پس ازانقلاب وسالهایی که من جانانه از جناب شما حمایت می کردم، تلاشم این بوده که نه وامدارجناح چپ باشم ونه راست. گزیده ای از نوشته های آن سالهای من که درچهارجلد منتشرشد، مؤید این سخن است. که اگر به کج روی های این می پرداختم، از کج روی های آن غافل نبودم. اکنون نیز اینچنیم. که نه دل درگرو این دارم و نه آن. دراین نوشته اگرچه پا به پای شما برجناب سیدمحمدخاتمی متمرکز شده ام، شما اما این تأمل و تأکید را از همان روح مستقل مستفاد فرمایید. ونه این که نوری زاد تا دیروز از سفره ای و اکنون از سفره ای دیگر ارتزاق می کند. راستش را بخواهید با نگاهی به اطرافیان شما، ازبرادران لاریجانی گرفته تا همه ی مجلسیان و دولتیان و امامان جمعه ونمایندگان مطلوب شما، کسی را نیافتم تا برگزینم واورا با خصلت های خاتمی بسنجم.
واما اصل سخن من:
می خواهم به برخی از خصوصیات جناب شما وسیدمحمد خاتمی اشاره کنم وبرتری های شما دوتن را برگزینم و برشمارم. علت این که من ازمیان همه ی روحانیان وشخصیت های مطرح کنونی، سیدمحمد خاتمی را برای مقایسه برگزیده ام، نه به این خاطراست که وی تنها رقیب صنفی وسیاسیِ شماست، نخیر، بل به این خاطرکه وی را برای شما اینگونه آراسته اند که ظهور او، با فرودِ فروغِ شما مترادف است. وشما را برسراین قرارنشانده اند که باید برظهور نامبارک خاتمی خط کشید وراه بر درخشش او بست. وگرنه ناگهان بخود می آیید و او را برآمده، وخود را فروفتاده می بینید.
قصد دیگرمن ازطرح یک چنین مقایسه ی پرمخاطره، نه برکشیدن وی، و فروکاستنِ فروغِ شماست، نخیر، بل به این خاطرکه آنسوتر از تبلیغاتی که برشما فرو می بارند، پرده ازجمال دوستان واقعی شما برافکنم و شما را به حادثه های درکمین اشارت دهم. حادثه هایی که دیگران طراحی می کنند و امضایش را از شما می ستانند.
یک: دریکی ازنامه ها برای شما سخن از”سنگ نقشِ” یکی ازپادشاهان بزرگ هخامنشی نوشتم. که بر تخت شاهی نشسته وعجبا که با خود گرزو شمشیرو زره وکلاهخود و یال و کوپالِ مطلّا ندارد. این پادشاه بلند آوازه، با هرآنچه که ازهیبت شاهان و جهانگشایان ندارد، دریک دستش اما عصا و دردست دیگرش شاخه گلی دارد. حالاچراعصا؟ وچرا گل؟ شایدعصا به معنی افتادگی باشد، وگل: محبت. واین که: آهای ای مردمانی که ازهرکجا به دیدن من می آیید، ازمن مهراسید ومرعوب آوازه ی جهانگشایی من مشوید. جلوبیایید، من ازخودتانم. به چشم خود می بینید که با من شمشیری و خنجری و ابروانی درهم کشیده نیست؟ به عصای من بنگرید! وبه شاخه گلی که دردست دارم! یک چنین پادشاهی مگرمی تواند تلخ و تند ونامهربان باشد؟ ونوشتم: چرا تجسم این که ما دردست شما شاخه گلی ببینیم، تجسمی دوراز ذهن و مبتنی بررویدادی ناممکن است؟
برخلاف شما اما همین خصلت، یعنی تماشای عصا وگل، دردستان سیدمحمد خاتمی قابل باور وامری محتمل است. چرا که معدل حسِ چهره ی شما برعبوسی واخم، ومعدل حسِ چهره ی خاتمی برتبسم و لبخند است. واین یعنی: هرکه با شما بنشیند باید بداند که زبان به لکنت اندازد، وهرکه با خاتمی بنشیند، زبان به روانی بگشاید. درهمان نامه نوشتم آن چفیه ای که هماره برگردن دارید، مخاطبان شما را به سمت خیزش های تند حسی اشارت می دهد. که یعنی: آهای مردم ایران و جهان، بدانید که من مرد جنگم و برترین خصیصه ای که پرچمش کرده ام و به گردن آویخته ام، همین روحیه ی پنجه درانداختن با دشمنان است. ویعنی زیستن درمتن دشمنانی که درهمین نزدیکی اند و عنقریب از پنجره ها داخل می شوند. ونوشتم ایکاش درهردیدار، بجای چفیه، شاخه گلی دردست شما بود تا جهانیان از همین عصا و گل به استعاره می فهمیدند که شما همچون اجداد طاهرین تان و مثل آن پادشاه بلند آوازه ی هخامنشی، مرد لبخند ومدارایید.
دو: دراطراف شما متأسفانه آدمهای مسئله دارفراوانند. نیزالبته انسانهای درستکار. منتها روی سخن من به این است که اگردراطراف ما – که بی نشان و بی کاره ایم – فراوانیِ آدمهای یخ بسته وکوته فکرو کج دست امری محتمل باشد، حضورِاین طیفِ ناجور دراطراف شما، قابل قبول که نیست مخاطبان داخلی و خارجی شما را به تردید و تفسیردرمی اندازد. که مثلاً رهبریک کشوراسلامی را چه به دزدان؟ وچه به بداخلاقان وفحاشان وپرده دران؟
شوربختانه سکوت شما درباره ی خطاکاری اطرافیان وحامیانتان، اولین تعبیرناجورش را به جانب شما بازبُرده است. واین، خسارتِ عمده ای است که زمان ترمیم آن سپری شده است.
آنسوترازشما اما، با آنکه همه ی دستگاههای اطلاعاتی کشوربکارافتادند تا ازآقای خاتمی واطرافیان او، چه آن زمان که هشت سال برسرکارها بودند وچه اکنون که برکنارند، کج دستیِ محکمه پسندی بجویند وبه بوق وکرنا دراندازند، راه بجایی نبردند ونبرده اند. پرسش این که: دریک قلم، چرا باید نورچشم شما آقای علی لاریجانی پیش چشم شما دردزدی احمدی نژاد و معاون اول او سهیم بوده باشد و دستگاه قضایی شما از او عبورکند؟ وسوزناک تراین که: شما که ازاین دزدی ها ودیگردزدی ها خبرداشته اید، چرا بنا برسکوت گذارده اید؟
نمی دانم آیا این را شنیده اید که دروزارت اطلاعات و سپاه و سازمان بارزسی کل کشور و دیوان عدالت اداری، پرونده ی دزدی های آقای احمدی نژاد دراستانداری اردبیل و شهرداری تهران و سالهای ریاست جمهوری اش را، و دزدی های اعوان و انصار او را با فرغون جابجا می کنند؟ شما را به آن خدای خاص ومتفاوتی که می پرستیدش، اگراین دزدی های آشکار، ودزدی های هزاربارثابت شده، در پرونده ی آقای خاتمی واطرافیان اوبود، بازهمچنان سکوت می فرمودید؟ یا همه ی بشریت را برای تماشای این افتضاح بزرگ بسیج می فرمودید؟
باور بفرمایید نه تنها ما و مردمان جهان، که همه ی ساکنان ومجاوران کهکشان راه شیری وهمه ی ساکنان هفت آسمان نیز متحیرند که چه الفت و مقاربتی میان شما و پدیده ی احمدی نژاد بچشم آمد که شما همه ی اندوخته های اعتباری خود را مصروف این فرد نامتعادل فرمودید؟ فردی که نمونه اش نه در اطرافیان آقای خاتمی، که دراطرافیان عقلای دوردست تاریخ نیز بچشم نمی آید.
سه: برخلاف شما که حساب و کتاب مالی تان روشن نیست، حساب و کتاب مالی آقای خاتمی روشن است. که اگر نبود، همان آقای طائبِ دم دستتان، هزارباره به سقف آسمانش می چسبانید. این که می گویم حساب و کتاب مالی شما روشن نیست، خدای ناکرده روی سخن مرا به کج دستی تعبیر نفرمایید. زندگی ساده ی شما مگراز نگاه ما پنهان است؟ بل مراد من از این سخن، پولهای تریلیاردی این مردم است که به دستوروفرمان وخواست شما به سمت افغانستان وحزب الله و لبنان و سوریه و هزارجای دیگر سرازیرشده.
ایرادی نداشت اگر مردم ایران می دانستند پولشان به فرمان شما به چه منظوری و به کجاها رفته ومی رود. حضرت علی(ع) اگر بجای شما بود حتماً فهرستی از جابجایی پول مردم را منتشرمی کرد و رضایتشان را جویا می شد.
شما نمی دانم چرا به این مهم دست نمی برید؟ با شناختی که از آقای خاتمی دارم، واطمینان دارم خود جناب شما نیز دراین سخن با من هم رأی و هم نظرید، وی اگر به پول مردم دست می برد، حتماً بابت ریال به ریالش پاسخگو بود. واین پاسخگوبودن وی و پاسخگونبودن شما نه کم اختلافی است. مهم این که ظاهراً آقای خاتمی ازهمین منظربدهکارمردم نیست. شما اما سخت بدهکار مردمید. سخت. بسیارسخت. امروز بکنار، فکری آیا برای فردای خود فرموده اید؟
چهار: مجامع علمی و فرهیختگی کشورما عمدتاً به جناب خاتمی گرایش بطئی و آشکار دارند. از صمیم دل برای او احترام ویژه قائلند. اورا فردی موافق وهمراه برای فرابردن علم وفرهیختگی وواگشایی ساحت های اندیشمندی یافته اند. دانشگاهیان و دانشمندان ما اما شما را مسئولی می دانند که گاه دست برگلوی علم نیز می برد. مسئولی که هرازچندی باید به محضرش برده شوند تا او با آنان سخن عالمانه بگوید.
داستان استحاله ی دانشگاهها درمفاهیم اسلامی که به تقلیل مرتبه ی علمی کشور انجامیده و نهایتاً به تفکیک جنسیتی دردانشگاهها رضایت داده است، و داستان فروکوفتن علوم انسانیِ متداول، وبرکشیدن علوم اسلامی که خودِ جنابِ شما آن را باب فرموده اید، داستان غمباری است که تا هماره با نام شما همراه خواهد بود. داستانی که شرمنده ام بگویم: خیلی زود به طنزگرایید و راه بجایی نیزنبرد.
خود می دانم که برای بیان این سخنانِ نامتعارف بهای سنگینی خواهم پرداخت، اما چرا نگویم آنانی که شما را به فروکوفتن علوم انسانی ترغیب کردند، اکنون خود پس کشیده اند و نام شما را به امتداد نامِ علم ستیزان سپرده اند. پس درعرصه ی علم و دانش و دانشگاه نیز، آنکه خواستنی تراست، آقای خاتمی است.
آنگاه که جمعی ازدانشجویان را برای مجالست و مؤانست به نزد شما می آورند، به شکل و شمایلشان بنگرید وببینید آیا همگانِ آنان برگزیده و یکجورنیستند؟ ومثلاًدرمیانشان آیا دانشجویان غیربسیجی و غیرچادری پیدایند؟ بله، این همان دروغی است که شما را به امضای آن تحکم کرده ومی کنند.
بیایید وبه یک آزمون پیشنهادی من تن در دهید: در دو تالار بزرگ ومجاور هم، شما و آقای خاتمی با دانشگاهیان سخن بگویید. با تبلیغاتی متعارف. بی هیچ ویژگی رهبری و فرماندهی کل قوا برای شما، و بی کسی و بی کارگی برای آقای خاتمی. اطمینان دارم نتیجه ای که از در ودیوار این دو تالار به بیرون خیز بر می دارد، شما را با من بر سر این مدعا هم رأی می کند که آقای خاتمی از وجاهت علمی فراوان تری برخوردار است.
پنج: آقای خاتمی اگر همین اکنون بخواهد به کشوری سفرکند یا حتی به کشوری پناهنده شود، بلا استثنا همه ی کشورهای جهان پذیرای او خواهند بود. شما اما نه، کشورهای چندانی شما را نخواهند پذیرفت. شاید کره شمالی وافغانستان وعراق و ونزوئلا به روی شما دربگشایند. گفتن این مهم برای همچومنی که یک روزبلندترین افتخارات این جهانی و آن جهانی را برای شما آرزو می کرد– والبته همچنان این آرزو با اوست – بسیار دشواراست. که سربه زیر بیاندازد و به مقتدای دیروزش بگوید: متأسفانه کشوری دراین جهان مشتاق شما نیست.
شاید چاپلوسان اطراف شما گردن کشانه بگویند: خاتمی را اگرهمه ی کشورها می پذیرند، بخاطر خصلت های وادادگی و جاسوسی و”سوروسیِ” اوست. و اگر مولا و مقتدای ما را نمی پذیرند، بخاطر استکبار ستیزی وسرخم نکردن او دربرابر جهانخواران است. که می گویم: مگرقرار نبود آوازه ی انقلاب ما را جهانیان بشنوند و مشتاق ما شوند؟ خوب بسم الله، این جهان و این ما و این رهبرفکری ما. رهبر ما برای این ارتباط کجا باید برود؟ واساساً کجا راهش می دهند؟ جایی غیرازچین و روسیه آیا؟ که از پول ما کیسه ها پرکرده اند؟ همین چین و روسیه آیا به سخنانی مشتاقند که ما بیرقش کرده ایم؟ یا به پول های بی زبان توی جیبِ ما؟
شش: ما وشما با به صحنه آوردن یک جور اسلام متغایر وگزیده گرا، که فساد را درفاضل خداد داد دیدیم ودررفیق دوست ندیدیم، و غیرت مندی را درپاره شدن عکس امام دیدیم اما درمغز متلاشی شده ی جوانان مردم ندیدیم، ضربه ای کاری به اصل این دین آسمانی زده ایم. دین گریزی مردمان ما، و روی گردانی مردمان جهان ازما، باعث شده که مخاطبان جغرافیایی ما روز به روزازگردونه ی دوستی با ما کنارروند، و درعوض جانیان جهانی و دزدان و مشکل داران داخلی به سمت ما هجوم آورند.
سید محمد خاتمی اما با هرخلاف و خطای مختصری که مرتکب شده بود، هنوز مخاطبان خود را به سمت اخلاق و مدارا و درستی و ادب و فهم و علم و پاکی و پاکدستی متمایل می کند. نه درحرف، بل که درعمل. چراغی که او افروخته، وبیرقی که او برشانه دارد، هنوز برای اسلام کارسازی می کند. پس درهمان وادی لباسی که شما دو تن از پیامبربه تن دارید، قبول می فرمایید که او به اسلام خدوم ترازخود شماست. که مردمان ایران و جهان، عمدتاً وبه دوراز تبلیغات حکومتی، از ما وشما گریز می کنند و بدو روی می برند.
هفت: نویسندگان وهنرمندان کشورمان به خاتمی متمایل ترند. چرا که دراو ادب را و پاکی را و درستی را وفهم را وهنردوستی را ومردمداری را باور کرده اند. البته جماعتی از نویسندگان و هنرمندان نیزپای دررکاب شما دارند. اما فاصله ی ملات هنری و قابلیت های ادبی این دو، به قدرخشت خام از خشت پخته است. ظاهراً هارمونی اطرافیان ما به یک تجانسِ همجنس محتاج است. نمی شود دوست مالیِ ما پاکدامن باشد و دوست فرهنگیِ ما فهیم، اما دوست نظامیِ ما آلوده باشد و دوست هنریِ ما مرعوب. ما آدمها ناخواسته و رفته رفته به گزینش دوستانی هم طیف دست می بریم. من البته منکر حضور انسانهای شریف وکارفهم و درستکاردرکنارشما نیستم. نه، زبانم لال و چشمم کور، منتها معدل افرادی که گرداگرد شما مجتمع شده اند، مشترکاتی درچاپلوسی و لکنت زبان و آب زیرکاهی دارند. وگرنه این همه دزدی و آسیب و نفرت ازکجا برمی جوشد و به جان جامعه فرومی نشیند؟
هشت: پلیدترین وهیولاترین افرادی که می شود آنان را ازمیان پلیدان وهیولایان برگزید، شرمنده ام، درکنارشما وگوش بفرمان شما ومدعی حمایت ازشمایند. این هیولایان، چه دربخشی از وزارت اطلاعات وچه درجاهایی ازسپاه، به اِعمال زشت ترین رفتارهای غیرانسانی با مجرمان ومتهمان، وبه سرفرو بردن به کانون خانواده ها، وبهم زدن مناسبات اخلاقی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی کشورمشغولند و احتمالاً خود جناب شما نیزبه چند وچون رفتاراینان اشراف و وقوف دارید. وگرنه مگر باور کردنی است جناب شما از هزار اسکله ی قاچاق سپاهیانتان بی خبر باشید؟ یا به روبیدن سهام مخابرات توسط آنان، دستورنفرموده باشید؟ وبه تک تک پرونده های معترضان سیاسی نظرنیانداخته باشید؟
درپستوهای این دونهادی که من منکرشایستگی های آنان نیستم و قدردان زحمت پاکانشان هستم، رنج ها وآسیب ها ودژخیمی هایی دست به دست می شود که وای اگرفردا روزی پرده ها فروافتند وما بدانیم مثلاً حجة الاسلامان طائب وحسینیان وفلاحیان درچه فاجعه هایی سهیم بوده اند وازکجاها وچه کسانی دستور می گرفته اند.
درپرونده ی خاتمی اما ازاین هیولاها خبری نیست. اطرافیان اواگرهم خسارتی ببارآورده باشند، نه ازهیولاگونگی وپلیدوارگی، که ازندانم کاریِ آنان بوده است. دست خاتمی و اطرافیان او برخلاف ما از “خون” مبرّاست. وچه باشد اگر دستی ازگماشتگان او به نوازش یک سیلی بالا رفته باشد. پس بااجازه ی شما دراینجا نیز به درستی رفتارخاتمی امتیازمی دهیم.
نه: درمیان دارایی های سید محمد خاتمی هرچه که باشد، “اوباشان مذهبی” نیست. این دارایی اما مخصوص جناب شماست. من در”نامه ی نوزدهم” به توصیف بخشی ازهزارتوی این جماعت خودجوشِ کفن پوش پرداخته ام. بی خردانی که ریسمان اراده ی آنان نه دردست پاسداران است و نه دردست نیروهای انتظامی.
بدا که این اوباشان مذهبی را شما بکارانداخته اید، وآنان نیزتنها وتنها ازجناب شما حرف شنوی دارند. وگرنه چگونه می شود جماعتی تهی مغزانسان نما، جلوی چشم پاسداران شما ومأموران انتظامی شما، فریادکشان والله اکبرگویان زیروبالای زندگی یک مرجع تقلید یا یک معترض را بهم بدوزند وکسی نیزمتعرضشان نشود؟ من درحیرتم آنجا که اوباشان مذهبی به خانه ای هجوم می برند و ساکنان زمین وساکنان آسمان، صدای آه و فغانِ اهل آن خانه را می شنوند، شما چرا صدای سوز بی پناهانِ آن خانه را نمی شنوید؟
ده: همه ی ما اطمینان داریم اگرخاتمی بجای شما بود، حتماً سپاهیان را ازورود به کارهای سیاسی و اقتصادی واطلاعاتی برحذرمی داشت. والبته میرحسین موسوی نیز. رازواژگونی انتخابات دوسال پیش نیز درهمین نکته است. نامحرمان نباید سربه اندرون بساط فربگی سپاهیان فرو می بردند و کامشان بر می آشفتند. شما اما به سپاهیان اجازه ی ورود به این حوزه ها را دادید تا با سرفروبردن به فرصت های خاص و روبیدنِ اموال مردم، به بهره مندی های ویژه درافتند. امروزمگراینان را با هزار خط ونشان و توپ وتشرمی توان بجای نخست شان بازمی بُرد؟ هرگز! طعم مال حرام بکام جماعتی که نشست، تاپای جان ازاو صیانت می کند.
یازده: خاتمی “حفظ نظام” را درحفظ و برپایی علم وادب و قانون و برآمدن شایستگان تعریف کرد. ما و شما اما حفظ نظام را به “حفظ خودمان” تغییرماهیت دادیم. جوری که نظام ازهمین تغیرزاویه ای که ما براو بارکردیم، از ریخت افتاد وهمه ی حاجت های انقلابی اش که برکشیدن عدل و انصاف وانسانیت ورشد وبالندگی واستقلال بود، بخاک نشست. امروز درسخنرانی نمازجمعه ی خویش به استقلال کشور اشاره فرمودید. عجبا که شما نام “التماس” به چین و روسیه را – برای آنکه درمجامع جهانی جانب ما را داشته باشند – استقلال نهاده اید.
راستی وابستگیِ ما به چین و روسیه آیا بیشتراست یا وابستگی شاه به آمریکا؟ داستان نیروگاه اتمی بوشهر را که این روزها خاک می خورد، درنظرآورید. که چهاربرابرپول داده ایم ویک بساطِ بی مصرفِ پرهزینه وازرده خارج را به زیربغلمان داده اند. نکند اسم این ورشکستگی را فراورده ی علمی بگذاریم؟
دوازده: برخلاف ما که با دروغ بناهای فراوانی برساختیم و با دروغگویان نردعشق باختیم، خاتمی اما صداقت رابرکشید وهمکاران خود را به راستگویی و راستکاری دستورفرمود. او برای نخستین بار صداقت را با مسئولیت آمیخت.
درست همان چیزی که ما بدان پشت فرمودیم. همین امروز جناب شما در نمازجمعه فرمودید که جامعه ی ما ازآزادیِ وافری برخورداراست. برخلاف زمانِ شاه که از اختناق آکنده بود!
این آزادی را اگرازمطالعه ی کیهان و رجانیوزدریافته اید، یک نگاهی نیز به صداوسیما بیاندازید. صدا وسیمایی که درزیرلایه های سنگینِ سانسوربه خفگی دچارشده وبا پخش این سخن شما (که ما را آزادی فراوان است) به صورت مخاطبان خود لبخند می نشاند. می دانید چرا؟ دلیلش بماند برای فرصتی که روی در روی شما بایستم و ساعتها درباره ی نبود آزادی درجمهوری اسلامی سخن بگویم. اجازه بدهید تنها به همین بسنده کنم که: صداوسیمای ما یکی ازپرسانسورترین رسانه های جهان است.
شاید بفرمایید آیا این آزادی نیست که تو- نوری زاد – هرهفته سخنان شرم آور می پراکنی؟ که می گویم: من آقا جان، جانم را کف دست گرفته ام. مأموران شما پلیدترین رفتارها را با من و خانواده ام پرداخته اند. من چیزی برای ازدست ندارم. من و خانواده ام خود را مهیای همه ی آسیب ها ساخته ایم. کسی که به استقبال یک چنین سرنوشتی شتافته، این مقدار آزادی را ازحلقوم حاکمان بیرون می کشد. اسم این آزادی نیست. اسمش هیاهوی پیش ازمرگ یک محکوم به اعدام است.
سیزده: خاتمی مقام جوان را فرا بُرد و تاجایی که توانست به جوانان بها بخشود، ما و شما اما جوان را دربسیجیانِ تحت فرمان خود محدود کردیم. به همین دلیل است که تا جوانان دیگرسربرآوردند که: ما نیزهستیم، با چماق جوانان بسیجی برسرشان کوفتیم. همین امروز، جمعی ازجوانان بسیجی را اگر واگذاریم، مابقی آنان به خاتمی متمایلند. می دانید چرا؟ برای این که ما وشما جوانی را به محدودیت تحکم می فرماییم، وخاتمی، جوان را با مختصات فطری اش می خواهد. و برای تجلی همان فطرتِ جوانی فضا می پردازد. تمام محدودیت هایی را که ما و شما ودستگاههای فرهنگی ما برسرجوان و موسیقی و هنرو قلم بارانده ایم، برخلاف خواست ما امروزه به ظهورگستره ای ازآسیب ها منجرشده است. خاتمی برخلاف ما وشما این را می دانست. به همین دلیل است که خاتمی درمیان جوانان ازما وشما خواستنی تراست.
چهارده: خاتمی تا توانست به رسانه ها – غیرازصداوسیما که تحت فرمان جناب شما بوده وهست اکسیژن رساند، وما وشما همان اکسیژن را از گلوی رسانه ها بیرون کشاندیم. اهالی رسانه، که بانی یکی از محکم ترین ارکان فرهنگی وهنری واجتماعی اند، ازدوران خاتمی به دوره ی تنفس رسانه های مکتوب یاد می کنند. وبدیهی است که او را بیش ازما وشما بخواهند.
پانزده: خاتمی گرچه یک روحانی است اما هرگز به تعصبات مذهبی روی نبرد. ما و شما اما با همین تعصباب مذهبی بجان مخالفان خود فروشدیم و تعریف تازه ای از مدارا را به نمایش گذاردیم. خاتمی به ساحت روحانیان آسیب نرساند. برخلاف ما که بربنیان روحانیت تبرکوفتیم.
شانزده: راستی اگرمعنای سنتیِ “کفار” را مثلاً با چین و روسیه و کره ی شمالی منطبق کنیم، ما آن “شدت” مورد اشاره ی قرآن را با “رحمتِ” ناگزیرِخود معاوضه کردیم و بعد ازآنکه همه ی رحمتِ پولی خود را به پای آنان ریختیم، با “شدتِ” بجای مانده به جان دوستان خود درافتادیم تا تفسیرتازه ای ازآموزه های دینی بکاراندازیم. خاتمی اما به سخن حافظ شیراز روی بُرد. که حافظ، آسایش دوگیتی را درمدارا با دشمنان، ومروت با دوستان می داند. خاتمی با همین دو گزینه، مطلوب ترین دیپلماسی جهانی را بکارانداخت واحترام بسیاری از کشورها را به سمت جمهوری اسلامی هدایت فرمود. قبول می فرمایید که دراین ساحت نیزخاتمی چهره ی مطلوب تری از خود پرداخته است. چرا؟ خواهم گفت:
ما وشما ترکیبی ازعصبیت های داخلی وخارجی را به نمایش گذاردیم. جوری که درداخل، وبرای حفظ قدرت، دوستان خود را به بهانه های بی دلیل تاراندیم، ودرخارج، با شعارهای پوک وبا پشت کردن به اخلاق جاریِ جهانی(دیپلماسی)، به تنگنا درافتادیم. آنگاه برای برون رفت ازتنگناهای خراشنده، تا توانستیم به پای چین و روسیه پول ریختیم تا درمجامع جهانی ازما هواداری کنند.
اکنون کارمان بجایی رسیده که کمترکشوری به رفاقت و همراهیِ با ما مشتاق است. وحال آنکه خاتمی چهره ای بشاش و منطقی ازجمهوری اسلامی به جهانیان شناساند. درسخنان نمازجمعه ی امروز، برای نخستین بار به واژه ی “گفتمان ومنطق” متوسل شدید. مخاطب شما آمریکا بود. همان آمریکایی که دراین سالها مضروب غلیظ ترین شعارهای آتشین شما بود. امروزاما، بجای شعارهای تند احساسی، چه خوب که سخن تازه ای ازشما شنودیم. چه؟ گفتمان، رفتارمبتنی با منطق. که یعنی درجایی که آمریکایی ها می توانند با جمهوری اسلامی گفتمان کنند وبا او به منطق سخن بگویند، چرا می خواهند به زور روی برند؟
آیا باورکردنی بود این سخن؟ شمایی که همیشه با تندترین الفاظ و واژه ها با آمریکا سخن می فرمودید، امروزاز”گفتمان ومنطق” سخن به میان آوردید. واین البته اگرچه دیراما رویکرد مبارکی است ازجانب شما. خاتمی برخلاف ما ازهمان ابتدا به گفتگو و منطق ایمان داشت. گفتگوی تمدن ها را او پایه نهاد و ما ازفرط حسادت قدرش ندانستیم. خاتمی وقتی سخن از گفتمان می گفت، یا به منطق اشاره می کرد، مجامع جهانی او را باور می کردند.
البته به آمریکاییها اجازه بدهیم این الفاظ دیرهنگام شما را باورنکنند. گرچه امید ما به همین رویه است. به چه؟ به گفتمان ومنطقی که امروزبدان اشاره کردید. ایکاش درهای زندانها را می گشودید و این دو واژه را با معترضان داخلی نیزمی فرمودید. که بیایید با هم سخن بگوییم. مگرمیرحسین موسوی چیزی فراتراز گفتمان ازشما می خواست؟ یا رفتاری منطبق با منطق؟ چرا ما آمریکا را به گفتمان و منطق می خوانیم وباب همین دو رویه را به روی معترضان خود می بندیم و از گفتمانِ با آنان هراس می ورزیم؟
هفده: رازقتل های زنجیره ای که آشکارشد، هیولاهای وزارت اطلاعات به خاتمی التماس کردند که بیا و این فضاحت را علنی مکن. چراکه علنی کردن این فاجعه، حیثیت وزارت اطلاعات و حیثیت خیلی ها را به باد می دهد. درعوض ما قول می دهیم که دست از کشتن مابقیِ فهرستِ آنانی که باید کشته شوند، بداریم. با اطمینان می گویم اگرهرمسئولی بجای خاتمی بود، به همین وعده بسنده می کرد و پای از خطربه درمی برد. اما او برعلنی کردن آن فاجعه پای فشرد.
به همین دلیل، ما تا همیشه ی تاریخ مدیون این رشادت خاتمی هستیم. خدا می داند درپستوهای وزارت اطلاعات چه لخته هایی از خون بی گناهان را شسته اند وکسی نیز ازنام ونشان قربانیان خبرندارد. قتل های زنجیره ای، صمیمانه بگویم: به وجهه ی شما آسیب فراوانی وارد آورد. وبه وجاهت خاتمی افزود.
هجده: مجلس مورد نظر خاتمی مجلسی مستقل و صاحب رأی است و مجلس مورد نظرشما مطیع و حرف گوش کن. قبول می فرمایید که مجلس اول کارا و پویا و مجلس دوم خفیف و متزلزل است. واین تزلزل همان خصلتی است که ما وشما دراین سالها برهمه ی هیکل مجلس فروبارانده ایم و مصرانه خسارتهای آن را انکار فرموده ایم.
نوزده: اگر خاتمی به جای شما بود حتما دستور می فرمود سپاه و اطلاعات اموال ربوده شده ی مرا به من باز بگردانند.
سخن پایانی:
بازصمیمانه می گویم که خاتمی ازهمه ی کسانی که شما نام ببرید، خواستنی تر و درستکارتر است. ومن حیران اینم که شما چرا این مرد بزرگ را وانهاده اید و ازریسمان فردی چون شریعتمداری وعلم الهدا و سید احمد خاتمی و احمدی نژاد آویخته اید. شما اگر یک دوست صادق داشته باشید، خاتمی است. همو که خیرشما را می خواهد و مردمان فراوانی چشم به او وبه قدم های او دارند. قدراو را بدانید و دست او را به گرمی بفشارید و ازاو دلجویی کنید و با او به راههای ناپیموده درافتید.
جمعه چهاردهم بهمن سال نود
با احترام وادب: محمد نوری زاد
بدرود تا جمعه ای دیگر


spacer
powered by blogger