مرگ
مرگش شادمانی است
آنگاه که من به شعار
مرگش را به انتظار نشسته بودم
مرگش تلخ نبود
وچون
باز ایستاد قلب کثیفش از تپش
لبخند زدم
لبخند زدند
همه ی رفقا
وه چه شیرین بود آن روز
مزدوران به چشم میگریستند و ما به قلب می خندیدیم
ما از مرگ دیگران خرسند نبودیم
اما بودیم به مرگ این
بت
** مادر مزدک **