Sunday, September 05, 2004
سرزمین
تلاشی برای ماندن
مرزی را در پشت سر نهادن
اینجا نقطه عطف همه تپه هاست
سرنوشتی در دست و کاسه های خالی اعتماد با تکه های کپک زده امید
به دندان کشیدن انسانیت را تجربه کرده اند
اینجا سکوت است و من صدای خارش گلوی آوازه خوانها را می شنوم
تنها گناه از دیوارهای زندان لبخند می زند و تنهای مسلول تمام روزها را به شب تعارف می زنند
من در سرزمینم زنده ام و تو در غربت زندگی می کنی ؟
* مادر مزدک*
|