Wednesday, August 02, 2006
گزارشی از ضیافت "حقوق بشر" گنجی و خاطره پونزهائی که بر پیشانی زنان فرو میکرد زحمتکش 14 جولای 2006
در میسر رفتن به سالن دانشگاه سواز (در لندن – روز 14 جولای) هستم. پشت چراغ قرمز، توجهام رو حرفهای یکی از سه مردی که با هم اتفاقی هممسیر هستیم جلب میکنه که داره میگه: سوسن به من گفت برو بچهها رو ببین وگرنه من که از حرفهای گنجی خوشم نمیاد! پیش خودم میگم عجب شنوندههای مشتاقی به ضیافت حقوق بشر گنجی دعوت شدن! به محوطه ساختمان دانشگاه سوآز نزدیک میشم، به سالنی نزدیک میشم که قراره یک "حزب اللهی" دهه 60، یک عامل سرکوب همکار شکنجهگران یعنی گنجی برای مدعوین رنگارنگش از "حقوق بشر" حرف بزنه. آنهم در تابستانی که هر روزش یادآور قتلعام زندانیان سیاسی سالهای 60 و 67 است. قتلعام نسلی که رژیم جمهوری اسلامی براه انداخت و داغ ننگش از پیشانی این رژیم زدودنی نیست. قتلعامی که هرچه بیشتر از اون میگذره، اثرات ضد انقلابیاش رو بیش از پیش در پیشبرد اهداف شوم جنایتکاران میشه با پوست و گوشت خود لمس کرد، نسلکشی و قتلعامی که عزیزترین دوست و همکلاسیام سودابه رو در اثر جنایاتی که همین عالیجناب گنجی در آفریدن اون نقش داشتن از ما گرفت. او هم مثل هزاران دختر مبارز دیگر در زندانهای جمهوری اسلامی بعد از شکنجههای "حقوق بشری" حامیان منافع سرمایهداران زالوصفت و امپریالیستها به او، قبل از اعدام مورد تجاوز قرار گرفت و پدرش بعد از شنیدن خبر اعدامش، آواره خیابانها شد. به قول معروف "سر به بیابان گذاشت" تا روزی که جسد او را در کنار خیابانی پیدا کردند! آیا کسی هست که همسایه، دوست، رفیق، خواهر یا برادر، پدر یا مادرش توسط این جنایتکارها شکنجه و اعدام و یا تیرباران نشده باشد؟ سالن دانشگاه سوآز مملو از جمعیتیست که آمدهاند تا به سخنرانی گنجی گوش کنند. عدهای نیز در بیرون سالن منتظر بودند که گنجی به داخل سالن برود. بیاختیار یاد حرف یکی از آن سه مرد که پشت چراغ قرمز ديده بودم میافتم! دور میزهایی که معمولا کتابهای مربوط به تم سخنرانی چیده میشود، تنها چند اعلامیه و دو کتاب به چشم میخورد! آخر اگر قرار بود که کتابهای "حقوق بشر" جمهوری اسلامی چیده میشد، آنوقت هم میز کم میامد و هم ظرفیت این سالن!! گنجی در سوی دیگر میزهای خالی از کتاب، با چهره جنایتبار خود- هر چند دیگر همانند سالهای 60 ظاهر حزب اللهی ندارد- ايستاده و اینطور به نظر میرسد که سعی دارد که لبخند را از صورت خود دور نکند! او ظاهرا به حرفهای مرد جوانی که مشغول گفتگوی آرامی با اوست گوش میکند! اما پس چرا چیزی نمیگوید؟ زنی در این هنگام با صدایی رسا خطاب به گنجی میگوید: آقای گنجی چرا جواب نمیدهید؟ حضار دعوت شده به "ضیافت سکوت" که گویا منتظر شکستن سکوتی بودند که گنجی داشت، یکباره سراپا گوش میشوند! گنجی که با "خندان" جلوه دادن صورت خود همچنان سعی میکرد خود را بر خود مسلط کند میگوید: سوال نشده که جواب بدهم، جواب چه چیزی را بدهم؟ حتما گنجی پیش خودش میگوید الان از من میپرسد که نظرتان راجع به "آزادی بيان" چیست؟ اما زن دوباره با صدای رسا در همانجایی که ایستاده میگوید: جواب پونزهایی که در سال 60 بر سر زنان فرو میکردید تا به اصطلاح "حجاب" را رعایت کنند، تا حجابشان را بر سرشان "محکم" کنید را بدهید! پونزهایی که کروبی در سال 78- آن موقع که شما در جبهه "اصلاح طلبان" قرار گرفته بودید، با یادآوری آنها داشت دستتان را رو میکرد! گنجی که رنگ از رخسارش پریده و لبخندش در حال محو شدن بود، در حالی که سعی میکند نقش حزبالهی خود را در سال های 60 کتمان کند، خود را به نادانی زده و حدیث... "دختران معاویه، خسن و خسین...." را ذکر میکند. در این هنگام دو مرد جوان با ملایمت و حس همکاری با آن زن، رو به او کرده و میگویند که ناطق نوری بود و نه کروبی! زن ضمن تشکر از آنها دوباره به گنجی میگوید: اگر چه کروبی و ناطق نوری هر دو یک ماهیت دارند ولی با معذرت از حضار محترم، بله ناطق نوری به شما آقای گنجی گفت. مگر شما آقای گنجی همان کسی نبودید که در سال 60 پونز بر پیشانی و سر زنان فرو میکردید که حجاب خود را محکم کنند چطور حالا اصلاح طلب شدهاید؟! گنجی که دیگر نه لبخند مصنوعیاش را بر صورت دارد و نه رنگی بر چهره، به جای پاسخ دادن به زن شروع به طفره رفتن میکند و بر سر اشتباه اسمی (کروبی و ناطق نوری) قصد در منحرف کردن سوال میکند که زن دوباره میگوید: آقای گنجی مگر شما همان نیستید که پونز بر سر زنان فرو میکردید جواب بدهید حالا چطور شده است که "دموکراسی طلب" شدهاید؟ گنجی دستش را در جیب کتش میکند و پاسخ میدهد: یک میلیون دلار میدهم که شما ثابت کنید!! چشمهای همه از تعجب گرد میشود! یکی از حضار معلومالحال به زن میگوید شما حرف ناطق نوری را باور میکنید؟ و به این ترتیب نشان میدهد که از مویدان گنجی است... در اینجا کسانی که میزبانی گنجی را بر عهده دارند (یعنی همان جنایتکاران تودهای-اکثریتی) سعی میکنند که زن را به سکوت وادار کنند. اما زن به گنجی میگوید: آقای گنجی یک میلیون دلار را از کجا میاورید؟ چند تا از این چکهای یک میلیون دلاری را در جیب خود گذاشتهاید که در اینجا خرج کنید؟ این پولها را از کجا میاورید؟ شما آمدهاید که تاوان سرکوب و شکنجه زنان را با پول بخرید؟ در این هنگام گنجی که آمده بود که به خیال خود شوی قبل از سخنرانی حقوق بشرش(!!) را به نمایش بگذارد، دمش را روی کولش میگذارد و به داخل سالن میرود! و میزبانان او سعی دارند که صدای زن را خاموش کنند و او را تهدید به اخراج از محوطه بیرون سالن توسط ماموران حراستشان میکنند! با خود فکر میکردم که چه استقبال "گرانی" از گنجی شد! به خواب خود هم نمیدید که پونزهایی که بسته بیست تاییاش در سال 60 نباید بیش از دو یا سه تک تومنی ارزش داشته باشد و او آنها را بر پیشانی و سر زنان فرو میکرد، امروز هر کدام برایش یک میلیون دلار تمام شود کسانی که معلوم است "دخیلهای" خود را از خمینی باز کرده و امروز به گنجی آویران کردهاند دور زن جمع میشوند. فضای عجیبی ست! در محوطه خارج از سالن، دستههای سه تا چهار نفری مشغول بحث بر سر ماهیت گنجی و مطالبه ارائه سند از سابقه همکاریهای ضد خلقی گنجی با نظام برای یکدیگر هستند! به یکی از آنها نزدیک میشوم و میگویم، حتما برای اثبات جنایات خمینی از جمله دستور قتل عام زندانیان سیاسی هم سند و مدرک میخواهید در ادامه و با آغاز سخنرانی گنجی در سالن، معلوم میگردد که آنقدر سخنرانی گنجی "جذاب" است که خیلیها در محوطه بیرون ساختمان بیتوجه به آن مشغول سخنرانیهای خود هستند!! و من هم که از ورودم به سالن جلوگیری شد نتوانستم که گزارشی از سخنرانی گنجی برای شما تهیه کنم اما وقتی دوباره به زیرزمینی که سالن سخنرانی در آن قرار دارد میرسم در سالن را اینبار باز میبینم و جلسه ظاهرا به بخش سوالها رسیده که باز چنین به نظر میرسد که گنجی برای در رفتن از پاسخ به سوالاتی که مطرح شده اینبار اندر فواید "آزادی بیان" و نظم جلسات سخنرانی حرف میزند، که به تناوب، حضار حرفهای او را قطع میکنند و از او میخواهند که به سوالات پاسخ بگوید. در این هنگام زن دیگری با فریاد "مرگ بر گنجی" به طرف درب وردی سالن میآید که میزبانان گنجی به سوی او رفته و از رفتنش به سالن خوداری میکنند و دوباره درب سالن را میبندند. زن دیگری فریاد میزند مرگ بر حزب توده، مرگ بر اکثریت و این شعار را مدام تکرار میکند. حال دیگر چهار نفر زن هستند که صدای فریادهای اعتراضشان به حضور گنجی جنایتکار آن محوطه را پر کرده است. صدای اعتراض آنقدر بلند است که مانع شنیدن حرفهای گنجی در سالن سخنرانی میشود. چند نفری در بیرون از سالن با اعتراض به زنی که مرگ بر گنجی میگوید، مدعی میشوند که گوشهایشان از شیندن صدای فریاد ناراحت میشود! اما یکی بحق فریاد میزند "گوشهایتان سالهای 60 و 67 از گلولههایی که بر سینههای زندانیان سیاسی مینشست، نارحت نشد! گوشهایتان از گلولههای جنایتکاران که نسلکشی میکردند، آزار ندید؟ به خمینی اعتراض نکردید که صدای تیربارانها گوشهایتان را آزار میدهد؟ حالا امروز میگویید که صدای اعتراض به جنایت و جنایتکاران گوشهایتان را آزار میدهد؟ ننگ بر شما که امروز به جنایتکاران رژیم میکروفون میدهید که از دموکراسی حرف بزنند و از شنیدن صدای ما ناراحت میشوید!" در این هنگام مردی به طرف زن که با خشم از کشتار سالهای 60 و 67 حرف میزد آمد و او را تهدید کرد که برایش "پاسبان" میاورد. زن با تمام قدرت فریاد کشید: بس کنید دیکتاتورها! بستان نشد اینهمه کشتید؟ بجای گرامیداشت نسلی که مبارزه کرد و به جمهوری اسلامی نه گفت شما امروز گنجی را دعوت میکنید، گنجی، همکار همان جلادان است که شما را امروز به میهمانی "سکوت" دعوت میکند! بس کنید شریک جرمها! گورهای دستهجمعی خاورانها را ندیدهاید؟ نسلکشی را ندیدهاید؟ نسلکشی که تودهایها و اکثریتیهای خائن هم در آن نقش داشتند را ندیدید؟ و امروز برای ما پاسبان خبر میکنید؟ مگر کار دیگری هم به جز اینکار میدانید؟ بس نشد آنهمه را به کشتن دادید؟ و امروز هم سرکوب مبارزات مردم آذربایجان را نمیبینید؟ گوشهایتان از شنیدن گلولههایی که در سینه بپاخاستهگان آذربایجان فرو رفت آزار ندید؟ میزبانان (تودهای - اکثریتی) گنجی که مدام در حال پایین و بالا رفتن پله ها هستند، گویا استخاره میکنند که پاسبانها را خبر کنند یا نه! و عدهای نیز که به میهمانی "دموکراسی" گنجی دعوت شده بودند با حمله به زنان قصد کتک زدن یکی از زنان معترض را داشتند که در این هنگام با فریاد اعتراض "پاسداران سرمایهداری" شما همیشه شکنجه و سرکوب وسیله قدرتتان است" عقبنشنی کردند! اما پسر جوانی که از سالن خارج میشود یکی از چهار زن را که میخواهد به درون سالن برود به زور به عقب هل میدهد اما زن همچنان که تلاش میکند که در سالن را باز کند فریاد مرگ بر گنجی سر ميدهد. بله! برگزارکنندگان ضیافت برای دشمنان مردم، کسانی که دستهایشان تا مرفق به خون کارگران و زحمتکشان ایران آغشته است، تودهایها و اکثریتیهای جانی، امروز هم در این مراسم وظیفه "پاسداری" را به عهده گرفتهاند! همان وظیفهای که شایسته آنهاست! در این زمان، مردی که پیراهن آبی به تن دارد با خشم در حالیکه فریاد میزد که گنجی دورغ میگوید به عنوان اعتراض در حال ترک جلسه است! او بلند بلند میگوید: گنجی کسی بود که باعث شد مادر من شش ماه تمام شکنجه شود! و امروز حاضر نیست که به جرم خود اعتراف کند! پیش خود میگویم اگر قرار باشد که در ایران مردم در مورد جنایاتی که گنجی در آن دست داشته لب به سخن باز کنند، چه وضعی پیش میآید! - صدای فریادشان گنجی را از روی زمین محو میکند! زن دیگری که به زبان انگلیسی حرف میزد در این لحظه به سویم میآید و میپرسد آیا شما سندی دارید که به همسر من هم کمک کند، چون هر چه به گنجی میگوید که من خود سند زنده هستم اما باز او سند چاپ شده از شوهرم مطالبه میکند! جلسهای که قرار بود با سخنرانی "حقوق بشر" گنجی و با حضور جمعیتی از جمله نمایندهگان عفو بینالملل و اکثریتیها و تودهایها و دانشجویان جوان "بورسیه بگیر" جمهوری اسلامی به آرامی و بگونهای برگزار شود که به حباب دموکراسیشان برنخورد از شروع تا پایان با افشاءگریها و فریادهای خشم از جنایات جمهوری اسلامی و نمایندهاش گنجی به پایان میرسد. در جلوی درب وردی سالن دانشگاه سوآز نیز که عدهای از مبارزین معترض جمع بودند، با فریادهای خشم و اعتراض به میزبانان گنجی از آنان پذیرایی شد! همه این اعتراضات باعث شد که گنجی حالا دیگر در ساعت ده شب هم هنوز برای خروج از ساختمان دانشگاه سوآز تردید کند. گویا مشغول شماردن همان دلارهاییست که به خیال خود میبایست بخاطر زدودن واقعیت شریک و همدست بودنش در جرم و جنایات جمهوری اسلامی از اذهان مردم آزادیخواه ایران، خرج کند! بنظر میرسد بهای فرو کردن پونزهای ارزان قیمت گنجی بر سر زنان محروم و مبارز برای محکم کردن "حجاب"، گرانتر از آنست که فراموش گردد و بخشیده شود!
|