spacer

مزدکیان

spacer - -***--- یاد جانباختگان سال شصت وهفت گرامی باد--***- از موج جدید خشونت و اعدام جلوگیری کنید ---- اتحاد و همبستگي آغاز راه هر مبارزه است

Saturday, November 22, 2008

گفت وگو با ناصر زرافشان

مارکسيسم استالينيسم ندارد

حسين سخنور

رايج است، مي گويند گفت وگو با اهالي حقوق و قانون ظرافت ها و پيچيدگي هاي خاص خود را دارد. گفت وگو با ناصر زرافشان و دقت و وسواس وي در پاسخ به سوالات؛ تا جايي که او را به بازنويسي واداشت، مهر تاييدي بود بر آن گفته رايج. حال تصور کنيد موضوع گفت وگو قرار است راجع به کتابي باشد که نويسنده (کولاکوفسکي) به نقد برخي از قرائت هاي مارکسيستي پرداخته است. حال به اين ماجرا اضافه کنيد ابهاماتي پيرامون انتشار کتاب که مترجم آن (عباس ميلاني) مطرح کرده است و شائبه هايي در خصوص تلاش زرافشان جهت عدم انتشار جلد سوم کتاب «جريان هاي اصلي مارکسيسم». خلاصه آنکه پيش بيني کنيد چه اتفاقاتي ممکن است بيفتد اگر قرار باشد با يک وکيل درباره نقد تفکراتش، آن هم با چاشني اتهام بر وي، گفت و گويي صورت گيرد. اما خيالتان راحت، اتفاق خاصي نيفتاد. ما پرسيديم و او پاسخ داد، داوري هم با شما.

---

-قرائت ها و برداشت هاي زيادي تاکنون از مارکسيسم صورت گرفته است که بخشي از آنها در ايران همچنان مشوش و مبهم است. به نظر شما کتاب «جريان هاي اصلي مارکسيسم» تا چه حد توانسته است اين آشفتگي را سامان ببخشد؟ علاوه بر اين شما در اين آشفته بازار انديشه، قائل به کدام قرائت مارکسيسم هستيد؟

من هنوز فرصت نکرده ام اين جلد آخر کولاکوفسکي را بخوانم تا بتوانم به آن قسمت از سوال شما که راجع به حدود تاثير اين کتاب است جواب دهم. اما اگر به قول شما قرائت ها و برداشت ها از مارکسيسم مشوش و مبهم است. با وجود دسترسي نسبي به آثار کلاسيک و دست اول بنيانگذاران مارکسيسم و نظريه پردازان و مفسران مارکسيست نسل هاي بعدي يعني از خود مارکس و انگلس و بعد لنين و لوکزامبورگ و پلخانف و گرامشي و لوکاچ و... امثال آنها گرفته تا انديشمندان و نويسندگان معاصر مانند سوئيزي، امين، هاروي، مگداف، گالي نيکوس، بلامي فوستر، پانيچ و صدها نويسنده و محقق و متفکر ديگر من نمي فهمم چرا کولاکوفسکي بايد به اين آشفتگي سامان بخشد؟ آشفته بازاري را که شما از آن صحبت مي کنيد عمدتاً کساني به وجود آورده اند که در جهت تحريف و تخريب مارکسيسم تقلا مي کنند. مگر براي پي بردن به اينکه مارکسيسم چيست و چه مي گويد، منبعي موثق تر از خود مارکس و مارکسيست ها وجود دارد؟ شما اگر در زمينه تفکر و نگرش مثلاً ابن سينا دچار ابهام بوديد. براي رفع اين آشفتگي و ابهام بايد ابن سينا را بخوانيد يا محمد غزالي را؟ من که مجبور نيستم به مارکسيسم حتماً از همان پنجره يي نگاه کنم که کولاکوفسکي ساخته است.

من تا همين حد که خوانده ام معتقدم کتاب کولاکوفسکي با يک جهت گيري خاص ايدئولوژيک نوشته شده و انتخاب آن براي ترجمه هم با همان جهت گيري خاص صورت گرفته است و امروز هم همان جهت گيري خاص ايدئولوژيک و سياسي است که مي خواهد با سازماندهي يک جلسه بحث و بررسي مطبوعاتي براي اين کتاب آن را مطرح و تبليغ کند. اين در اساس کار خيلي خوبي است به شرطي که براي همه و بدون حذف و تبعيض و جهت گيري هاي ايدئولوژيک انجام شود، اما براي آنکه به شما نشان دهم چنين بي طرفي در کار نيست مثالي مي زنم؛ عقل و منطق حکم مي کند که وقتي قرار است ديدگاهي نقد شود، ابتدا بايد خود آن ديدگاه مطرح و معرفي شود تا پس از آن امکان نقد آن وجود داشته باشد. کتاب نخوانده را نمي توان نقد کرد. اين گفته در مورد مارکسيسم هم صدق مي کند. همين پنج، شش ماه گذشته ترجمه جلد اول کتاب سرمايه منتشر شد. سرمايه، کتاب کوچک و کم اهميتي نيست. در ميان آثار کلاسيک مارکسيستي شايد برجسته ترين و معروف ترين باشد؛ اثري دوران ساز که حاصل حيات مارکس است. مطبوعاتي که امروز به قصد مطرح کردن کتاب کولاکوفسکي پرونده جدا تشکيل مي دهند و برنامه نقد و بررسي مي گذارند کدام يک دو کلمه در نقد و معرفي ترجمه «کاپيتال» نوشتند. آيا فکر مي کنيد اين سکوت تصادفي بود؟ بياييد يک مقداري بي طرفانه و بي تعصب به محيط اطراف مان و آنچه در آن جريان دارد نگاه کنيم.

اما در مورد قسمت دوم سوال تان که مي پرسيد در اين آشفته بازار انديشه من قائل به کدام قرائت مارکسيسم هستم من بايد از شما بپرسم مگر چند قرائت از مارکسيسم وجود دارد؟ اگر بخواهم خيلي ساده جواب بدهم من به مارکس و پيروان او معتقدم.

-اما در حوزه انديشه سياسي، انديشه هاي مارکسيستي قابل تفکيک به نحله ها و گرايش هاي متفاوتي است. از جمله مارکسيسم ارتدوکس، انقلابي، انتقادي، هگل گرا و ساختگرا يا لنينيسم و استالينيسم.

اين صفات متعدد و مختلف که برشمرديد مبناي تفکيک انديشه هاي مارکسيستي به قول شما به نحله ها و گرايش هاي متفاوت نيست. مارکسيسم ذاتاً يک جهان بيني انقلابي است. مارکسيسم غيرانقلابي يا ضدانقلابي نداريم. بنابراين مطرح کردن مارکسيسم انقلابي به عنوان يکي از گرايش هاي مختلف مارکسيسم بي معنا است. مارکسيسم ذاتاً در حال انتقاد و انتقاد از خود رشد مي کند. بنابراين مطرح کردن مارکسيسم انتقادي به عنوان يک گرايش جداگانه مارکسيستي معنا ندارد. مارکسيسم از يک جهت هگلي است زيرا ريشه هايي در نگاه تاريخي و ديالکتيک هگل دارد، همان طور که ريشه هايي هم در انديشه هاي سوسياليستي سوسياليست هاي فرانسوي يا اقتصاددانان کلاسيک انگليس دارد. بنابراين نمي توان از مارکسيسم هگلي آن هم به عنوان يک گرايش تفکيک شده از مارکسيسم صحبت کرد.

لنينيسم از يک سو ادامه و بازتاب مارکسيسم در يک دوره تاريخي خاص يعني عصر طلايي سرمايه داري در آغاز قرن بيستم است که سرمايه داري ليبرال پس از انقلاب صنعتي دوم (صنايع سنگين) در اولين موج جهاني سازي خود درست مثل امروز شعار پايان تاريخ مي داد و براي خنثي کردن و اخته سازي مارکسيسم خيز برداشته بود و با تکيه بر سازشکاري ها و فرصت طلبي هاي برخي جريان هاي بين الملل دوم و بعضي جريان هاي سابقاً چپ و واداده آن روزگار مي خواست مارکس را هم مسخ و دفن کند و از او يک امامزاده بي معجزه و بي خطر و خاصيت مثل بسياري از «علماي علوم اجتماعي» ديگر درست کند و لنين در برابر چنين جريان هايي قدعلم کرد و ايستاد.

بنابراين تفکيک جهان بيني مارکسيستي با عناويني از قبيل مارکسيسم انقلابي، مارکسيسم انتقادي، مارکسيسم هگل گرا، مارکسيسم لنينيسمي و... بي معني است و طرح مساله به اين شکل اساساً نادرست است.

-شما که تمام نحله هاي انديشه مارکسيستي را يکسان مي دانيد، علي القاعده نمي توانيد مرزي هم بين مارکسيسم و استالينيسم قرار دهيد.

براي مارکسيسم چيزي به اسم استالينيسم وجود

ندارد. بحث پيرامون دوره حکومت استالين در شوروي و نقد آن از سال ها پيش جريان داشته و هنوز هم ادامه دارد و بحثي چنان ساده نيست که بتوان اينجا طي چند سطر به آن پرداخت . عقيده شخصي من اين است که انقلاب اکتبر از دهه30 به بعد از شاهراه خود منحرف شد و آنچه بعداً در شوروي به وجود آمد، هرچه بود، سوسياليسم نبود؛ اگرچه انقلاب اکتبر خود حاصل مبارزات انقلابي مارکسيست هاي آن روزگار بود که جريان اصلي و مرکزي اين جنبش را در جهان در آن زمان تشکيل مي دادند . نظير آنچه با حکومت استالين براي انقلاب اکتبر پيش آمد، در تاريخ جنبش هاي اجتماعي ديگر هم روي داده و در هر جنبش اجتماعي احتمال وقوع آن هست، اما ضمناً فراموش نکنيد که قربانيان آن دوره را در درجه اول بلشويک هاي طراز اول تشکيل مي دادند و به هر حال بيش از هر کس ديگر اين خود مارکسيست ها بودند که در برابر آن کژي ها ايستادند، کشته شدند و آن را نقد و افشا کردند.

دوره استالين بايد بي رودربايستي و بي ملاحظه اما صادقانه و عادلانه بررسي و نقد شود. اما رويداد هاي دوره استالين و «استالينيسم» براي برخي بهانه يي شده است براي سفسطه کاري ها و عقده گشايي هاي ضدمارکسيستي، اما حساب مارکسيسم از اين شيوه هاي مزورانه جدا است.

-يعني الان بهار مارکسيست ها است؟

خير، اما دوران بره کشان ليبراليسم نو هم که با فروپاشي شوروي و فرو ريختن ديوار برلين آغاز شده بود، نزديک به پايان است. اتفاقاً همين بحران اخير دنياي سرمايه داري به اندازه ده ها سال کار نظري چشم ها را باز کرد. کجاست آن دست پنهان بازار که ادعا مي شد در صورت عدم مداخله، دولت منابع را به بهترين شکل ممکن، توزيع و بازار را تنظيم خواهد کرد؟ چگونه است که سردمداران سياست «آزادي مطلق بازار از هرگونه دخالت دولت» شرکت هايي را که با بالا کشيدن اندوخته هاي مردم از طريق شارلاتان بازي هاي مالي و شعبده بازي با اوراق بهادار و افزارهاي مشتقه اعلام ورشکستگي کرده اند، دوباره به ريش همان دولتي بسته اند که تا ديروز مداخله آن را در بازار اکيداً منع مي کردند و از جيب ماليات دهندگان و قشرهاي پايين جامعه به وسيله دولت ارقام صدها ميليارد دلاري از ثروت هاي عمومي جامعه را به آن شرکت هاي ورشکسته تزريق مي کنند. مگر قرار نبود دولت در بازار هيچ گونه مداخله يي نکند؟ و کجا هستند مدافعان وطني اين سياست هاي عوامفريبانه که امروز براي مخاطبان سابق خود توضيح دهند چه اتفاقي افتاده است.

-البته برخي معتقدند مارکسيست ها نبايد از اين بحران خوشحال باشند چون ديري نمي پايد که اين بحران تمام مي شود. اين عده بحران اخير را جزء بحران هاي ادواري سرمايه داري مي دانند که دير يا زود برطرف مي شود.

بحث تکامل تاريخ و سرنوشت و آينده انسان، بحث شرکت در يک جشن تولد يا مراسم قرعه کشي بليت هاي لاتاري نيست که بتوان با اين زبان درباره آن صحبت کرد که مارکسيست ها نبايد از اين بحران خوشحال يا دلخور باشند. نگراني از آينده انسان مطرح است. پاي سرنوشت انسان و اين کره خاکي که روي آن زندگي مي کند در ميان است. شما مي گوييد برخي معتقدند اين بحران تمام مي شود. اتفاقاً هدف تمام مبارزه يي که مارکسيسم و مارکسيست ها تاکنون با نظام سرمايه داري کرده اند همين بوده است که اين بحران ها تمام شود. اما براي هميشه تمام شود، نه اينکه بحراني تمام شود تا بحران بعدي آغاز شود. اما رهايي از اين بحران ها براي هميشه مستلزم رهايي از نظام سرمايه داري است، زيرا بحران هاي ادواري همان طور که تلويحاً در سوال خود شما هم پذيرفته ايد جزء ذاتي نظام سرمايه داري است. اين نظام با بحران زندگي مي کند و با بحران هم ادامه حيات مي دهد و در همه عمر تاريخي اين نظام يک دوره تعادل وجود نداشته است. حرکت ذاتي و دروني اين نظام که اتفاقاً مارکس کاشف آن است بي ثباتي دائمي است و از يک عدم تعادل به يک عدم تعادل ديگر مي رسد.

تاريخ آن را تاريخ عبور از يک بحران به بحران بعدي تشکيل مي دهد و از اين رو سرانجام دوران آن هم با يکي از همين بحران ها به سر مي رسد. اما اينکه مي گوييد بعضي معتقدند بحران اخير جزء بحران هاي ادواري سرمايه داري است، من تاکنون چنين اظهارنظر خوش بينانه يي از هيچ يک از سلسله جنبانان اصلي خود اين نظام نشنيده ام. به اصطلاح خود اقتصاددانان سرمايه داري اين يک recession نيست، يک Depression است. امثال جوزف استيگليتز و آلن گرينسپن،فقط مي گويند حيرت زده ايم و در مورد مراحل بعد آن نيز هيچ گونه پيش بيني نمي کنند. اين گونه پيش بيني هاي سنگين و قاطعي که شما نقل کرديد خاص کاتوليک تر از پاپ هايي است که فقط در ايران يافت مي شوند.

در مورد چگونگي حرکت نظام سرمايه داري و اين مسابقه انباشت رقابتي سوزان جرج تمثيل بسيار گويايي دارد. او مي گويد هر فرد سرمايه داري در فضاي رقابت مانند دوچرخه سواري است که چون فقط روي دو چرخ قرار گرفته تا زماني که پا مي زند و در حرکت است مي تواند تعادل خود را حفظ کند و به زمين نيفتد. اما ضمناً چون دوچرخه سواران ديگري هم با او در حال مسابقه اند، ناگزير است هرچه مي تواند سريع تر پا بزند تا از آنها هم عقب نماند. مجموع اين دوچرخه سواران که با يکديگر در حال رقابت اند، به تنها چيزي که فکر نمي کنند ديوار سنگي عظيمي است که به سرعت به سوي آن در حال حرکت اند. انباشت رقابتي سرمايه شبيه چنين مسابقه يي است.

-شما بسياري از اقدامات نئوکان ها را به پاي کل تفکر سرمايه داري گذاشتيد در اين صورت مي توان فجايع استالين را به کل مارکسيسم تعميم داد.

خير، قياس شما يک قياس مع الفارق است. آنچه من در قسمت هاي قبلي و در زمينه ديناميسم ذاتي سرمايه داري و انباشت رقابتي سرمايه توضيح دادم ارتباطي به نئوکان ها ندارد و برخاسته از ماهيت ذاتي اين سيستم است. در تمامي آنچه تا اينجا توضيح دادم از جنبه هاي اساسي صحبت کردم که مربوط به ماهيت عمومي و خصوصيات ذاتي نظام سرمايه داري است و اسمي از نئوکان ها نبرده ام. اما اتفاقاً جا دارد از نئوکان ها و سياست هاي آنها و معلم و مرشد آنها ميلتون فريدمن هم يادي بکنيم، زيرا اتفاقاً آنچه نئوکان ها و باند بوش و چني کردند و مي کنند سرمايه داري ناب و خالص است نه الگوهاي تعديل شده کينزي که امروز سرمايه داري به ضرورت جلوگيري از نرخ نزولي سود با آنها فاصله گرفته است.

نظريه فريدمن و مکتب شيکاگو که متنفذترين خط فکري اقتصادي نيمه دوم قرن بيستم در امريکا است به سرمايه داري فاجعه، سرمايه داري بلاهاي ناگهاني موسوم است. فريدمن معتقد است (يا معتقد بود) که زمينه تغييرات اساسي و عمده در زمان بحران ها و بلاهاي بزرگ اجتماعي و طبيعي فراهم مي شود، زيرا جامعه در اين مقاطع در نتيجه شوکي که مثلاً پس از يک کودتاي خونين، اشغال نظامي، زلزله، توفان هاي مهيب، سونامي و نظاير اينها به آن وارد مي شود، براي مدتي چنان دستخوش اضطراب، گيجي و پريشاني مي شود که در برابر تغييرات مقاومت نمي کند و از اين رو بهترين زمان براي اجراي تغييرات مورد نظر همين مقاطع است. او که اول بار به عنوان مشاور ارشد پينوشه در جريان کودتاي شيلي نظرات خود را در بستر کودتاي خونين و خائنانه پينوشه عليه مردم شيلي در عمل به امتحان گذاشت و تجربه کرد، معلم بسياري از مهره هاي کليدي نئوکان ها بوده است و آنچه امريکايي ها طي دهه هاي اخير در بالکان، خاورميانه، آسياي جنوب شرقي پس از سونامي در لوئيزيانا پس از توفان کاترينا و در مقياس بزرگ تر در خود امريکا بعد از حوادث 11 سپتامبر با مردم امريکا کردند، اجراي عملي نظريات فريدمن و مکتب شيکاگو بود. رامسفلد دوست و شاگرد فريدمن تا وزارت دفاع امريکا را هم خصوصي سازي کرد و کار ارتش را هم به شرکت هاي خصوصي که مزدور و آدمکش جمع آوري و استخدام مي کردند واگذار ساخت.

خانم نائوتي کلاين اخيراً در آخرين کتاب خود «دکترين شوک» به نقد و تحليل نظرات فريدمن و مکتب شيکاگو و عملکرد شاگردان آن پرداخته است که اميدوارم ترجمه فارسي آن را به زودي تقديم خوانندگان فارسي زبا



Tuesday, October 14, 2008

تذکری به رفقا هنگام مطالعه متون کلاسیک

بینا داراب زند

این روزها خوشبختانه با شکلگیری گروه ها و مجامعی از فعالان کارگری روبرو هستیم که با خط کشی قاطع مابین خود و نظرات لیبرالیِ دهه های پیشین، به سمت اتحاد محافل سوسیالیستی - کارگری حول برنامه ی سیاسی و عملی سوسیالیسم انقلابی گام بر می دارند. نمونه های چنین جریاناتی را می توان در رفقای "انقلاب سرخ"، "جمعی از فعالین کارگری (JAFK )"، "گروه کارگری هدف" و ... ملاحظه نمود که با تکیه به دستاوردهای ایدئولوژیک و پراتیک انقلابی طبقه کارگر سعی دارند تا یک جنبش کارگری - سوسیالیستی را از پایه شکل داده و به ایجاد یک حزب انقلابی طبقه کارگر و در جهت استقرار حکومت شوراها سازماندهی کنند. به جرأت می توان گفت که چنین مرحله و هدفی سخت ترین و حساس ترین دوران رشد طبقاتی پرولتاریا در هر جامعه و مقطعی است و طبیعی است که چنین افراد صادق و انقلابی ای با شناخت از کمبودهای تجربیات نظری و عملی خود به متون کلاسیک علم مبارزه طبقاتی رجوع کرده تا با اتکاء به تجربیات غنی جنبش کارگری، "راه را از چاه تشخیص" دهند.
نتیجه ی یکی از نمونه های پر ارزش چنین اقدامی را باید در"یادداشت هایی در مورد کتاب "چه باید کرد" توسط رفقای "جمعی از فعالین کارگری (JAFK )"مثال زد که سایت سلام دمکرات نیز با انتشار آن سعی کرده است در اختیار گروه ها و هسته هایی که احیاناً خودشان نیروی پیشبرد چنین فعالیت هایی را ندارند، قرار دهد. امروز نیز قسمت پنجم آن را با عنوان "ضرورت تبلیغ همه جانبه در بین همه اهالی" منتشر کردیم و مطمئناً قسمت های بعدی این تلاش را نیز در خدمت خوانندگان قرار خواهیم داد. اما با خواندن عنوان و سپس محتوای آن، گو اینکه مثل همیشه از مواضع اصولی ایدئولوژیک و سیاسی مطروحه لذت بردیم، اما متوجه اشتباهی نیز گشتیم که لازم است در اینجا آن را به خودشان و خوانندگان مطالب شان گوشزد کنیم. به خصوص که بنظر می رسد که این اشتباه می رود تا تبدیل به ستونی از نظریات کارکردی (پراتیکی) ایشان گردد.
اصولاً هنگامیکه ما به متون کلاسیک رجوع می کنیم باید در نظر داشته باشیم که آنها برای پاسخگویی به معضلات مشخصی در زمان و مکانی غیر از شرایط کنونی ما نوشته شده اند. البته اینکه در پاسخگویی به چنان معضلاتی چندین تئوری جهانشمولی یافت می شود که هنوز اعتبار خود را حفظ کرده اند، شکی نیست. و به همین دلیل هم می باشد که در طی دهه ها توانسته اند بعنوان متون کلاسیک ارزشمند، از متون دیگری که چند سال پس از نگارششان به فراموشی سپرده شده اند، باقی بمانند. رساله "چه باید کرد" لنین نیز یکی از پر ارزش ترین متون کلاسیک است که بسیاری از نکات آن می تواند بخصوص از لحاظ نظری راهنمای ما باشد و اگر در شرایط مشابهی قرار گرفتیم حتی راهنمای عمل سوسیالیست های انقلابی باشد. اما سوألی که برای ما مطرح است، اینست که: آیا ما در همان شرایط قرار داریم؟ ما با رفقای "جافک" از لحاظ تشخیص خط مشی انحرافی ای که اینک با آن روبرو هستیم، یعنی دیدگاه سوسیال لیبرال و سوسیال دمکراسی و عملکرد اکونومیستی آنها هم عقیده ایم. اما زمانیکه در متن نوشته های آنها می خوانیم که: « وقتی كه لنین در چه باید كرد می گوید "ما باید به مثابه تئوریسین، مروج، مبلغ و سازمانده بین همه طبقات اهالی برویم" باید با یك دید استراتژیك به مساله نگاه كنیم كه محدود به دوران قبل از كسب قدرت سیاسی نیست بلكه در سراسر دوران سوسیالیسم هم باید چنین كنیم. در اینجا بحث در چارچوب چگونگی درگیر كردن هر چه بیشتر و كیفیتا بالاتر توده ها در اداره امور جامعه و دولت بعد از پیروزی انقلاب نیست، بلكه بر سر رهبری یك فرایند به سوی یك هدف معین است كه برقراری چنین مناسباتی را بین عنصر آگاه با حركت همه طبقات اهالی می طلبد.» [https://www.salam-democrat.com/spip.php?arti' href="https://www.salam-democrat.com/spip.php?article17661#nb1" target=_blank>1] این سوأل برای ما ایجاد می شود که آیا شرایط سوسیالیست های انقلابی در سال 1902 و 1903 میلادی با شرایط ما در سال 1387 شمسی همسان است که ما چنین توصیه ی مشخصی را در پراتیک خود به دیگران می کنیم؟ و از طرف دیگر، آن را چون اصل مطلقی مطرح می سازیم که گویا اگر کسی مخالف آن است در کمپ سوسیال لیبرال ها و اکونومیست ها قرار می گیرد؟
فکر نمی کنم که اینگونه باشد. سوسیالیست های انقلابی روسیه در سال های یاد شده مدت قریب به ده سال بود که فعالیت های مشخص انقلابی خود را آغاز کرده و از مراحل مختلف "دستیابی به برنامه انقلابی" و ایجاد "کمیته های سوسیالیستی در شهرهای بزرگ" و ادغام با بسیاری از کارگران پیشرو گذشته بودند و در آستانه تشکیل اولین کنگره حزب طبقه کارگر (سوسیال دمکراسی روسیه) قرار داشتند. در چنین زمانی است که لنین به سوسیالیست های انقلابی (کارگر و روشنفکر) که در کمیته های محلی سوسیالیستی تبدیل به گرو های کاری و مبنای اتحاد حزبی گشته بودند، دستوالعملِ مشخصِ "ما باید به مثابه تئوریسین، مروج، مبلغ و سازمانده بین همه طبقات اهالی برویم" را توصیه می کند. اما، هنگامیکه سوسیال دمکراسی روسیه در سال های 1895 تا 1900 هنوز مانند شرایط کنونی ما غالباً از روشنفکران سوسیالیست تشکیل گشته بود و ایشان هنوز نتوانسته بودند قشر آگاهی از طبقه کارگر بوجود بیاورند، در رساله "وظایف سوسیال دمکرات های روسیه" [2] توصیه می کند که: " فعالیت های ما در وحله ی اول وعمدتاً میان کارگرانِ کارخانه و شهری است. سوسیال دمکراسی روسیه نباید نیروهای خود را پراکنده کند. ( سوسیال دمکراسی روسیه) می بایست فعالیت های خود را بر روی کارگران صنعتی متمرکز سازد. (کارگرانی که) دارای حساسیت بیشتری نسبت به ایده های سوسیال دمکراتیک هستند و از لحاظ سیاسی و معرفتی تکامل یافته ترندو مهمتر آنکه از لحاظ تعداد در مراکز بزرگ سیاسی متمرکزند. بنابراین ایجاد تشکلاتی انقلابی و با دوام (ضربه ناپذیر - durable) در میان کارگران کارخانه و شهری مهمترین و عاجل ترین وظیفه کنونی سوسیال دمکراسی است. وظیفه ای که انحراف از آن در حال حاضر بسیار نابخردانه است. اما، در همان حالیکه ما لزوم تمرکز نیروهای خود را بر کارگران کارخانه متمرکز کرده و از پراکندگی آنها دوری می کنیم، هرگز به سوسیال دمکرات های روسیه توصیه نمی کنیم که نسبت به دیگر اقشار کارگری و پرولتاریا بی تفاوت باشند. اصلاً اینگونه نیست. شرایط زندگی مشخص کارگران کارخانه های روسیه ایشان را ایجاب می کند که با کارگران صنایع دستی و پرولتاریای صنعتیِ پراکنده شده در دیگر شهرها و روستاها که در شرایط به مراتب بدتری به سر می برند، ارتباط نزدیکی برقرار کنند. همچنین کارگران کارخانه های روسیه (که اغلب خانواده هایشان در روستا زندگی می کنند) در ارتباط مستقیم با توده های روستایی و نتیجتاً پرولتاریای روستا و میلیون ها کارگر کشاورزی و کارگران نیمه وقت و همچنین با دهقانان زمین باخته ای که با بینوایی و کار بصورت نیمه وقت سعی در حفظ زمین کوچک خود دارند و جزو مزدگیران محسوب می شوند، قرار دارند. سوسیال دمکرات ها ارسال نیرو را به میان کارگران کارهای دستی و کارگران روستایی مناسب زمانه نمی دانند، اما این بدین معنا نیست که خیال دارند آنها را به شمار نیاورند. آنها سعی خواهند کرد تا با آکاهی دهی در مورد مسائل کارگران صنایع دستی و روستایی به کارگران پیشرو آنها را تحت تأثیر قرار داده تا هنگامیکه ایشان با این کارگران برخورد می کنند آنها را با ایده های مبارزه طبقاتی ، سوسیالیسم و وظایف سیاسی سوسیال دمکراسی بصورت عمومی و پرولتاریای روسیه به اخص آشنا سازند پُر کنند- غنی سازند[ imbue )" [3)
پس می بینیم که دستوالعمل های مربوط به پراتیک مشخص انقلابی منوط به تحلیل ما از شرایط مشخص نیروهای بالفعل مان می باشد. سوسیال دمکراسی روسیه در اواخر صده نوزدهم (1897)که هنوز نیروهایش به غنای کافی از اعضای کارگری نرسیده بودند، تمامی نیروهای خود را در مراکز صنعتی و کارگران صنعتی متمرکز کرده و لنین سوسیالیست ها را از پراکنده کردن نیروهایشان بر حذر می داشت. و حتی کار در اقشار عقب مانده تر کارگران را نیز از وظایف فوری و مستقیم سوسیال دمکرات های روسیه نمی شمارد. اما در سال 1902 میلادی، پس از آنکه تعداد لازمی از کارگران پیشرو در کمیته های حزبی متشکل شده بودند و توان مبارزاتی و سازماندهیِ ایشان را به مراتب بالاتر برده بودند، دستورالعملِ "ما باید به مثابه تئوریسین، مروج، مبلغ و سازمانده بین همه طبقات اهالی برویم" را توصیه می کند.
در پایان باید متذکر شوم که در چنین زمان مهم و حساسی ما باید از اشتباهات کوچکی که می تواند تبدیل به انحراف مسیر بزرگتری شود پرهیز کنیم و اینک که برای جبران ناآگاهی و بی تجربگی جریان نو پای سوسیالیسم انقلابی مجبور به مراجعه ی دوباره به متون کلاسیک گشته ایم، مراقب اعتبار نتیجه گیری های خود باشیم. اینطور نیست که تمام احکام صادر شده توسط بزرگان مارکسیسم در متون کلاسیک در تمامی شرایط معتبر هستند.

يادداشت
[1] "ضرورت تبلیغ همه جانبه در بین همه اهالی"->https://www.salam-democrat.com/spip.php?article17659
[2] Lenin, The Task of The Russian Social Democrats, Vol. 2, pp 323 - 351, 1897
[3] Lenin, The Task of The Russian Social Democrats, Vol. 2, pp 330 - 331

سقوط 2008 و درس های آن
بینا داراب زند
23 مهر 1387
مقدمه
بحران جامعه ی سرمایه داری برای کمونیست ها چیز تازه ای نیست و به این آگاهیم که چنین بحران هایی بصورت ادواری تکرار خواهند شد، مگر آنکه تضاد اصلی سرمایه داری، یعنی تولید اجتماعی شده با کنترل کنندگان بر ابزار تولید و روند و محصول آن به نفع تولید کنندگان حل شود. موضوع بحران مالی کنونی سرمایه جهانی که امروز ایجاد حساسیت کرده است نیز در واقع موضوع تازه ای نیست. این بحران پس از ضایع شدن مُسَکِن های "نو محافظه کاران" در اواخر دهه 90 و در دوران ریاست جمهوری کلینتون ظاهر گشت. نمود خاصِ آن نیز در همان دوران رقابت ریاست جمهوری سال 2000 و اعلام ورشکستگی "هالی برتون" رخ نمود. پس آنچه که از این بحران برای ما اهمیت دارد، نه نظرات خوش بینانه ی نظریه پردازان نو لیبرال و نو کینزی سرمایه داری، بلکه تحلیل ها و برخوردهای متفاوت جریان های چپ مدعی مارکسیسم است. اگر باور داشته باشیم که مهار کردن نیروهای مخرب چنین بحرانی، همانطور که تئوریسین های سرمایه داری پیش بینی کرده اند تا سال 2015 به کف خواهد رسید و می بایست با تغییرات استراتژیک و ساختاری سرمایه جهانی آن را از زمین بلند ساخت، پس می بایست بتوانیم این تغییر ساختاری و تأثیرات اجتماعی – طبقاتی آن را پیش بینی کرده و برای شرایط نوظهور در دامنه ی مبارزه طبقاتی، خود و طبقه کارگر ایران را، چه از نگاه نظری و چه از لحاظ عملی، آماده سازیم.
چه اتفاقی افتاده است؟ و به کدام سو می رود؟
و اما تحلیل و راهکارهای مطرح شده در جریان چپ و مدعیان سوسیالیسم علمی را آقای "پال باومن" از جنبش همبستگی کارگران [1] به سه گرایش تقسیم کرده است: 1) گرایشی که برای تحلیل این شرایط در محدوده ی تئوری های "کاپیتال" مارکس باقی مانده است. 2) گروهی که معتقد به "سوسیالیسم دولتی" می باشند. که این دو گروه با پیش فرض های نظری خود نسبت به واقعیت پدیده ی کنونی نابینا شده و از تحلیل صحیح این بحران عاجزند. و گروه سومی که سال هاست شرایط عینی سرمایه داری جهانی و تغییرات ساختاری آن را زیر نظر گرفته و مدت هاست که به اهمیت قدرت گیری بازارهای مالی بمثابه ی دوران دیگری از تکمیل ساختار هرمی سرمایه جهانی و آثار آن در شرایط مبارزه طبقاتی هشدار می دهند. [2]
1) در میان سوسیالیست ها عده ای هستند که در همان سطح "کاپیتال" باقی مانده اند و معتقدند: از آنجائیکه مارکس ثابت کرده است که ارزش اضافی در روند تولید کالاها به دست می آید، این بحران هایی که در بخش امور مالی و توزیع هستند، در ساختار سرمایه داری دارای تأثیر واهمیت زیادی نیستند. ایشان با تکیه به مطلق به چنین پیش فرضی عملاً چشم خود را به بسیاری از واقعیت های تغییر در ساختار سرمایه داری بسته و متوجه نمی شوند که چنین تغییراتی، که صد البته بر مبنای تضاد اصلی کار اجتماعی و مالکیت خصوصی شکل می گیرند، در شرایط اجتماعی و مبارزه طبقاتی شرایطی را بوجود می آورند که بی توجهی به آنها می تواند چشمان مان را نسبت به بسیاری از عوامل اساسی و تعیین کننده ی اجتماعی ببندد. مثلاً تغییر شکل "مالکیت" در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و تأسیس شرکت های سهامی، باعث شد تا بسیاری از سوسیال دمکرات ها متوجه تغییر در شرایط مالکیت نشوند و آن را "دمکراتیک شدن" سرمایه داری بنامند. چرا که هر کس، از جمله کارگری می توانست چند سهم از این بنگاه ها را خریداری کند و باصطلاح "سرمایه دار" شود. در صورتیکه واقعیت این بود که در کنار شکل حقوقی مالکیت شخصی بر ابزار تولید، مدیریتی حرفه ای بوجود آمد که ورای این شکل خقوقی، کنترل بر ابزار تولید را بدست گرفت و اشخاص صاحب سهام را از داشتن چنین کنترلی محروم نمود. دقیقاً از همین شیوه بود که گروه های سرمایه داری با ابتیاع درصد هایی نه چندان بزرگ در واحدهای تولیدی و توزیعی، در شکل تراست ها و کارتل ها، توانستند کنترل بر بازارهای کشورهای خود را انحصاری کرده و برای انباشت بیشتر سرمایه، مرزها را درنوردند و نهایتاً سرمایه داری را وارد به دوران امپریالیستی کنند. این سوسیالیست های انقلابی قرن بیستم، چون لنین و رزا لوکزامبورگ و دیگران بودند که با مطالعه ی رفتار های نوین سرمایه داری و اشکال نوین مالکیت در شرکت ها و عملکردهای ایشان، دوران جدیدی از سرمایه داری و شرایط مبارزه طبقاتی را درک کرده و موضع طبقه کارگر را در دوران امپریالیسم و جنگ های امپریالیستی برای تقسیم بازارها مشخص ساخته و استراتژی صلح دوستانه و عدم دخالت کارگران جهان در کمپ های جنگ طلب را فرموله کنند.
البته تئوریسین های سرمایه داری نیز از همین شرایط شناخت داشته و برای حفظ نظام سرمایه داری پس از جنگ و بحران های سرمایه داری که جنگ نه تنها حدت آنان را تخفیف نداده بود، بلکه به شدت و گسترش جهانی آن نیز یاری رسانده بود، تئوری هایی عرضه کردند. اقتصاد الگوی کینزی بر مبنای تحلیل از شرایط جدید فرموله گشت و نشان داد که "دولت" نیز می تواند نقش سرمایه دار و برادر بزرگ را بازی کرده و با دخالت خود از حدت و شدت تضادهای طبقاتی بکاهد. "سرمایه داری دولتی" که ما در شوروی و کشورهای اقمار آن شاهدش بودیم دقیقاً با چنین تغییری در شکل حقوقی مالکیت بوجود آمد و توانست خود را از دید مارکسیست هایی که در همان سطح "کاپیتال" باقی مانده بودند و توانایی شناخت شکل عینی سرمایه داری گروهی را درک نکرده بودند، پنهان دارد. هنوز هم می بینیم که بسیاری از سوسیالیست ها از درک چنین تغییراتی عاجز مانده و راه "سرمایه داری دولتی" را، "راه سوسیالیسم" معرفی می کنند. آنها نیز طوطی وار چیزی درباره امپریالیسم و جنگ های امپریالیستی می گویند، اما هرگز درک نکردند که ساختار سرمایه جهانی و "تفوق سرمایه مالی" در آن دوران چگونه "مالکیت" (به مفهوم حقوقی آن) را از کنترل واقعی بر ابزار تولیدی حذف کرد. و چنین تغییری چه تأثیری در شرایط مبارزه ی طبقاتی و پرولتاریا بوجود آورد. دیدیم که پس از جنگ های امپریالیستی اول و دوم، و تشکیل دولت های رفاه، سوسیال دمکرات ها در سیستم های سیاسی امپریالیست های غربی (حیطه عملکرد دلار) غرق گشتند و طرفداران بلشویسم به دامن "سوسیال امپریالیست ها" (حیطه ارز بارتر Barter) غلطیدند. و همراه خود و برای توجیه پشت کردن شان به آرمان کمونیسم و حکومت های شورایی، انواع رویزیونیسم را در سطح جنبش های کارگری و انقلابی اشاعه دادند.
2) اینک همین گروه دوم را نمی شود از تئوریسین های " کینزی" [3] که طرفدار نظام سرمایه داری هستند، تشخیص شان داد. ایشان معتقدند که با بازگشت به "سرمایه داری دولتی" ساختار سرمایه داری جهانی به سمت "دولت های رفاه" تغییر جهت خواهد داد و از این طریق بشریت نیز به سوسیالیسم نزدیک تر می شود. غافل از آنکه اگر در دهه های میانه ی قرن بیستم "دخالت دولتی" برای مقابله با بحران ناشی از عدم تعادل میان حجم تولید و محدودیت بازار به روی کار آمدنِ "دولت های رفاه" انجامید، این بار در پاسخگویی به بحران مالی کنونی، دولت هایی به روی کار خواهند آمد که ساختار سرمایه داری را به سمت یکپارچه ساختن سیستم پولی و قوانین مربوط به انتقال سرمایه (به شکل پول و کالا) و محدودیت زدایی از استثمار نیروی کار جهانی تغییر دهند. یا به عبارت بهتر، بحران کنونی نه با شکست " سیاست های نولیبرالیستی"و "سیاست جهانی شدن" و "عقب نشینی به دولت رفاه"خواهد انجامید، بلکه اربابان سرمایه از آن در جهت تکمیل برنامه ها و بر طرف کردن موانع جلوی پای جهانی شدن استفاده خواهند کرد. صحت این نتیجه گیری را می توان هم اکنون با اولین اقدامات دولت های سرمایه داری جهانی ثابت کرد. تصمیمات دولت بوش برخلاف "دولت رفاه روزولت" که پول را به جامعه ی کارگری و مردم تزریق می نمود، بلکه به تزریق آن برای حمایت از بنگاه های مالی و جلوگیری از سقوط شان پرداخته است. و همچنین اقدامات دول سرمایه داری جهانی، اروپایی و آسیایی، در جهت جلوگیری از سقوط دلار و ثبات بخشیدن به آن است. البته این بدین معنا نیست که جهان سرمایه داری تفوق امپراتوری دلار را پذیرفته و یا می پذیرد، بلکه بدین معنا است که فعلاً، برای جلوگیری از فروپاشی سیستم مالی جهانی، ناچار است که در کوتاه مدت اعتبار دلار را، که اینک نزدیک ترین ارز به "ارز جهانی" است، حفظ کند.
تنها راه فروکش شدت بحران جهان سرمایه داری در میان مدت، از دیدگاه خودشان، یکپارچه ساختن بازار جهانی است و این مستلزم پیشبرد هر چه سریع تر جهانی سازی است. و نقطه مرکزی آن نیز ایجاد سیستم پولی ای است که فارغ از محدودیت های حیطه ی دلار و یا هر ارز منطقه ایِ دیگری باشد. بنابراین، برابر دانستن " دولتی شدن " سرمایه داری با تشکیل "دولت های رفاه"، چیزی جز خوش خیالیِ طرفداران "چپ نمای" سرمایه داری دولتی نیست. سیاست جهانی شدن اینک با شتابی بیشتر به تغییر ساختار سرمایه داری در جهت یکپارچگی سیستم پولی و برداشتن محدودیت "حیطه های ارزی" و قوانین محلیِ مانع نقل و انتقال سرمایه و هضم هر چه بیشتر اقتصادهای محلی در سیتم جهانی سرمایه پیش خواهد رفت.
3) و اما اینکه چنین تغییراتی چه نتایج اجتماعی ای را به همراه دارد و چگونه در شرایط مبارزه طبقاتی تأثیر گذار است را باید از آنهایی بشنویم که برخلاف دو گروه اول تاریخ رشد سرمایه داری را بر مبنای واقعیات دنبال کردند و نه "پیش فرض های ایدئولوژیک"!
"برایان و رفرتی" [4] تکامل نظام سرمایه داری را به سه دوران "مجزا سازی" تعبیر کرده اند.
دوران اول برابر بود با مجزا ساختن ابزار تولید از جامعه! و این از طریق "مالکیت خصوصی" انجام پذیرفت. در این مرحله کنترل بر ابزار تولید که از دست کل جامعه خارج شده به دست "سرمایه دار مالک " منتقل شد و ساختار سرمایه داری در شکل اولیه ی آن را بنا گذارد.
مرحله دوم با تشکیل شرکت های سهامی عام از اواسط قرن نوزدهم آغاز گشت که به بنگاه های سرمایه داری شخصیتی حقوقی و مجزا از سرمایه دار مالک داد. این هویت حقوقی جایگزین هویت حقیقی "مالکیت خصوصی" گشته و کنترل بر ابزار تولید را به کسانی منتقل کرد که لزوما خود سهامدار عمده نبودند. این عناصر در روابط پیچیده شده ی مالکیت سرمایه داری و با تسخیر موقعیت های حساس در مدیریت بنگاه ها کنترل خود را اعمال می کردند. همچنین، با بخشیدن هویت مجزا به بنگاه ها، آزادی سرمایه داران در سرمایه گذاری در بنگاه های رقیب نیز مهیا شد. همچنین، آزادی انتقال سرمایه از یک بنگاه و یا صنعت به بنگاه و صنایع دیگر. بدین ترتیب، با آشکار شدن شرایط بالقوه بحرانی ، سرمایه دار می توانست در حیطه ارزی و قانونی مشخصی ، سرمایه خود را از یک بنگاه و صنعت، به بنگاه و یا صنعت دیگری انتقال دهد. پس اگر در مرحله اول سقوط بنگاه و صنعتی گریبان مالک و کارگر را به یکسان می گرفت و به خاک سیاه می نشاند، اینک سرمایه دار به سرعت می توانست خود را از مهلکه نجات داده و تحمل فشار و شکست بنگاه و صنعت را تنها بر دوش کارگر و سهامداران کوچک و نا آگاه بیاندازد.
و اما مرحله سوم "مجزا سازی"، از این هم جلوتر می رود و سرمایه دار را در شرکت های مالی و دلالی بورس متمرکز می کند. که دیگر هیچگونه تملک و در نتیجه مسئولیتی نسبت به بنگاه ها و صنایع ندارند و به راحتی از موفقیت و شکست آنها بصورت یکسان منتفع می گردند. البته "برایان و رفرتی" به این مراحل بصورتی نگاه نمی کنند که ورود به یک مرحله، پایان عمر مرحله ی دیگر است. بلکه ایشان خاطر نشان می سازند که کلیه ی این مراحل در کنار هم همزیستی دارند. اما کنترل کنندگان اصلی ابزار تولید، دیگر مالک بنگاه و سهامداران و مدیریت آنها نبوده، بلکه سرمایه دارانی هستند که در بنگاه های مالی و دلالی بورس (چه با هویت خصوصی و یا دولتی) نشسته اند. از دیدگاه این سرمایه داران که کنترل کنندگان واقعی نظام سرمایه داری و دولت هایش می باشند، تنها راه برون رفت از بحران این نظام، از بین رفتن موانع انتقال سرمایه در سطح جهانی است. که مهمترین آن از بین رفتن مرزهای ارزی و قانونی در سطح جهان است. و می بینیم که اقدامات دولت های این نظام نیز در همین جهت می باشد.
نتایج آن برای کارگران جهان چیست؟
لنین و دیگر سوسیالیست های انقلابی قرن بیستم به درستی تفوق سرمایه مالی و در نوردیدن مرزهای ملی توسط انحصارها (امپریالیسم) را بمثابه آخرین مرحله نظام سرمایه داری مشخص کردند. با تفوق سرمایه مالی و انکشاف مرزها و هضم اقتصادهای ملی در امپراتوری های ارزی، نوک هرم نظام سرمایه داری از پهنای "مالکان خصوصی" به اربابان سرمایه جهانی تمرکز یافت. و اگر جنگ های امپریالیستی اوائل و اواسط قرن مذکور توانستند مرزهای ملی را تبدیل به حیطه امپراتوری های ارزی کنند، اینک امپریالیسم دلار متوجه شده است که نمی تواند امپراتوری خود را بر جهانی شدن سیستم پولی جهان تحمیل کرده و جایگزین آن کند و مجبور است هزینه ی ادغام در سیستم مالی آینده را بدهد. یعنی با هضم امپراتوری های ارزی در یک "ارز جهانی" نوک هرم را باز هم نازک تر کنند و کنترل بر ابزار تولید را همچنان از دسترس تولید کنندگان دورتر سازند. گو اینکه از الآن نمی توان گفت که شکل ظهور بحران ساختار شکن آتی سرمایه داری چگونه خواهد بود، اما از آنجا که در هر قدم ،تضاد بین تولیدکنندگان واقعی (کارگران) و کنترل کنندگان ابزار تولید و اربابان نظام سرمایه داری حدت و شدت بیشتری خواهد یافت، ناگزیر بودن ظهور بحران های بعدی امری مسلم است. و اگر بشریت نتواند آلترناتیو نظام سرمایه داری ( سوسیالیسم) را جایگزین آن کند، حاصلش همانا تمرکز بیشتر ثروت و قدرت در دست بی کفایت آدم خوارانی خواهد بود که برای حفظ موقعیت ممتاز خود در چنین نظامی حاضرند زندگی انسان ها را به خاک سیاه بنشانند (بربریت).
بسیاری از اقتصاد دانان "سوسیالیست" نیز به دام نظریات سرمایه داری افتاده و معتقد شده اند که "بشریت نمی تواند قوانین اقتصادی را به میل خود تغییر دهد. بلکه همین رشد اقتصادی بر مبنای قوانین خود و تمرکز گرایی آن است که بالاخره سوسیالیسم را به بار خواهد رساند." اما این یک دروغ محض است. آن اقتصادی که این اشخاص از آن سخن گفته و آن را علم پیچیده ا، همراه با قوانین لا یتغیری معرفی می کنند، همانا "اقتصاد سرمایه داری" است که قرار است حجم سرسام آور تولید جهانی را در یک سیستم پیچیده ی مدیریتی و حسابداری طوری کنترل کند که ارزش اضافی به دست آمده را به حداکثر رسانده و تمامی آن را در جیب چند سرمایه دار بزرگ روانه سازد. مسلماً چنین مدیریت و چنین عملکردی پیچیده و دشوار خواهد بود و بصورت ادواری با بحران های عدم سازگاری روبرو خواهد شد. محاسبه و مدیریت چنین حجمی از تولید و جلوگیری از دست اندازی کار و محصول و پول توسط مردم به علم اقتصادیِ پیچیده ای نیازمند است.
اما، اقتصاد نیز چون هر پدیده ی اجتماعی دیگری حاصل کارکرد انسان هاست. همانطور که در سالهای 1950 و 60 این مقابله ی طبقه کارگر جهانی بود که به بر هم خوردن تعادل مالی سرمایه داری انجامید و بحران های "دولت رفاه" را پدید آورد. پس در مقابل زاه حل های سرمایه دارانه می توان راه حل پرولتری را ارائه نمود. و نباید ترسی از پیچیده بودن تصمیمات اقتصادی داشت. چرا که با فروکاست اقتصاد به تولید واحدها و تبادل این تولیدات برای مصرف محلی می توان اقتصاد پرولتری را بوجود آورد که چندان هم پیچیده نیست. علمی که مجموعه ی یک شورای محلی با اتکا بر آن می تواند از پس اقتصاد محلی خود بر آید. تنها راه حل جلوگیری از وقوع چنین بحران های خانمانسوزی در دمکراتیزه کردن تولید، یعنی حل تضاد بنیادین سرمایه داری به نفع تولیدکنندگان و برگرداندن کنترل بر ابزار تولید به جامعه است. و این چیزی نیست جز سوسیالیزه (اجتماعی کردن) تولید از طریق استقرار حکومت و نظام شورایی.

يادداشت
[1] Paul Bowman (Workers Solidarity Movement )
[2] Bryan and Rafferty(Dick Bryan and Michael Rafferty: Capitalism with Derivatives: A Political Economy of Financial Derivatives, Capital and Class.)
[3] A Possible Solution to the Economic Crisis :What is to be Done? By PAUL CRAIG ROBERTS
[4] Bryan and Rafferty(Dick Bryan and Michael Rafferty: Capitalism with Derivatives: A Political Economy of Financial Derivatives, Capital and Class.)



Saturday, September 20, 2008

ترس و وحشت جمهوری اسلامی را فراگرفته است که این چنین شتابزده بازداشت می کند!!!

بازداشت شماری از فعالان حقوق معلمان

فعالان حقوق معلمان در ايران خبر داده اند که صبح روز سه شنبه بين ۱۵ تا ۲۰ تن از نمايندگان تشکل های معلمان توسط نيروهای امنيتی جمهوری اسلامی ايران بازداشت شده اند. فعالان بازداشت شده حقوق معلمان قرار بود در جلسه شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگيان ايران به منظور بزرگداشت روز جهانی معلم در « تهرانپارس» تهران شرکت کنند.
در اصول بیست و ششم و هفتم از فصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی به حقوق احزاب ، انجمن ها و تشکیل اجتماعات پرداخته شده است . بازداشت جمعی از معلمان در آستانه بازگشایی مدارس بدون تردید نقض فاحش قانون اساسی است . این یکی از ابتدایی ترین حقوق هر صنفی است که مباحث مربوط به خود را در جلسات جمع بندی کرده و بدور از هیاهو و خشونت در یک فرآیند دموکراتیک و آرام خواسته های خود را بگوش مسئولان برساند که در اینصورت اگر مراکز مرتبط با نگاهی امنیتی و گوش های بسته به مبارزه طلبی با آنان درآیند حکایت از فضای بسته ای دارد که هرگونه میدان نقادانه ای را پذیرا نیست و در دام استبداد خواهی گرفتار آمده است . اساساً چنین اصولی در هر قانونی که حقوق ملت را لحاظ می کند برای برون رفت از استبداد حاکمیت و تعامل دوسویه برای حل مشکلات است نه رفتن در درازای بن بست لاینحل که متأسفانه در جامعه ما به یک امر عادی بدل شده است . بسیاری از اصول قانون اساسی در ایران تعطیل است و بنا بر تجربه ، حاکمیت تنها در صورتی برخی از این اصول را احیا کرده که از چنان توانی برخوردار باشد که بر توان اقتدارگرایی آن افزوده و به استمرار مشروعیت کاذبش بیانجامد .
فعالان حقوق معلمان در ايران خبر داده اند که صبح روز سه شنبه بين ۱۵ تا ۲۰ تن از نمايندگان تشکل های معلمان توسط نيروهای امنيتی جمهوری اسلامی ايران بازداشت شده اند. فعالان بازداشت شده حقوق معلمان قرار بود در جلسه شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگيان ايران به منظور بزرگداشت روز جهانی معلم در « تهرانپارس» تهران شرکت کنند. اين شورا از سال ۱۳۸۱ خورشيدی آغاز به کار کرده است و حدود ۴۰ تشکل معلمان از سراسر ايران در آن عضويت دارند. يکی از فعالان حقوق معلمان درباره اين بازداشت دسته جمعی به «راديو فردا» گفت: «ساعت هفت صبح قرار بود همکاران فرهنگی در ضلع جنوبی متروی علم و صنعت تهران جمع شوند تا به طور مشترک به محل جلسه در تهرانپارس بروند. ولی توسط نيروهای امنيتی بازداشت شدند.» اين فعال حقوق معلمان همچنين گفت که «بر اساس برخی گزارش ها، فعالان بازداشت شده ابتدا به کلانتری هفت حوض منتقل شده اند. اما در حال حاضر در بازداشتگاه پليس امنيت در ميدان سپاه نگهداری می شوند.» او افزود: «به فعالان حقوق معلمان که پيگير ماجرا بودند، گفته شده است که بازداشت شدگان سه شنبه شب را نيز در بازداشتگاه خواهند بود.» اين در حالی است که دليل بازداشت اين گروه اعلام نشده است.
کمیته گزارشگران حقوق بشر بر اساس اخبار رسیده، ساعتی پیش مأموران امنیتی با ورود به جلسه کانون صنفی معلمان، بیش از 10 تن از حاضران را بازداشت نموده اند. این جلسه به میزبانی کانون صنفی و با دعوت از معلمان شهرستانی در منزل یکی از اعضای کانون در منطقه 4 تهران برگزار می شد. بازداشت شدگان که همگی از اعضای شورای هماهنگی معلمان سراسر کشور می باشند، توسط نیروهای لباس شخصی دستگیر شده اند. تاکنون از اسامی دقیق معلم های بازداشت شده اطلاعی در دست نیست. با این حال افراد زیر، از جمله کسانی هستند که بازداشت آنان تأیید شده است: آقایان: اکبری، باغانی، بهشتی، نیک نژاد،زینال زاده، نوری، قریشیان، فلاحی



Friday, September 12, 2008

فرمانده سپاه ساوجبلاغ از ثبت‌نام كوچك‌ترين عضو بسيج كشور كه تنها سه روز دارد، در بسيج اين شهرستان خبر داد. (فارس)
ای رهبر آزاده ، پی پی دارم آماده !

تصویر فوق مربوط به این بسیجی قهرمان سه دقیقه پس از تولد میباشد !
لازم به ذکر است که این کودک با پای راست از شکم مادرش بیرون آمده و در هنگام تولد ۲۴ کیلو وزن داشت که بر همین اساس پزشکان معتقدند که در آینده مثل همین سردار قیروزآبادی خودمان ترکه ای بشود ! شاهدان عینی میگویند وی بعد از بیرون آمدن از شکم مادرش در راستای احیای سنت امر به معروف به مادرش گفته خانم پاشو جمع کن خودتو این چه وضعشه ! این کودک بعد از تولد بجای گریه کردن صلوات میفرستاد !

وی تحصیلات حوزوی را به مدت نه ماه در شکم مادرش به پایان رساند و با درجه اجتهاد زائیده شد ! نامبرده بلافاصله پس از تولد با انتشار بیانیه ای ضمن محکوم نمودن فجایع غزه با آرمانهای بنیانگذار بیعت نموده و با ساسانهای بنیان بردار میثاق گره زد ! اخترشناسان معتقدند که شب قبل از تولد این کودک آسمان در شب تاریک بود و مردم با چشم غیر مسلح قادر به روئیت کره ماه بوده و نیز رنگ ماست نیز سفید بود لیکن عطارد و نپتون معلوم نبودند و اگر بودند ما که ندیدیم و این خودش خیلی مهم است !

در حال حاضر این کودک به جهت تبرک به عتبات عالیات برده شده و در هنگام مراجعت ما باید در فرودگاه بگوئیم دیپلمات سرافراز خوش آمدی خوش آمدی ! بعد از تولد علما در گوش راست او تکبیر و در گوش چپش گفته اند مرگ بر منافقین و صدام و جلد سوم رساله این بزرگوار هم اکنون در دست چاپ میباشد ! او به هیچ عنوان حاضر به پذیرش پوشک my baby نبوده چون میگوید باعث وابستگی ما به شرق و غرب میشود لیکن برخی معتقدند که همان عبا عمامه برای جیش و پی پی اتفاقاً بهتر از پوشک جواب میدهد ضمن اینکه بچه عرق سوز هم نمیشود !

پس از تولد این کودک مابقی طاق کسری فرو ریخته است که به همین جهت هنوز بین علما محل اختلاف است که آیا این کودک همان امام زمان است یا امام زمان همین کودک میباشد لیکن برخی از مراجع معتقدند که ریختن طاق کسری ربطی به این طفلکی نداشته بلکه کار این رحیم مشائی اسرائیل دوست خاک بر سر میباشد !

به همین مناسبت فردا راهپیمائی عظیمی از جائیکه مترو ما را سوار میکند تا جائیکه اتوبوس پیاده مان میکند برگزار میگردد که شرکت کنندگان بدون قرعه کشی میتوانند برای زیارت پیاده بروند مرقد تا مشت محکمی به جهت دفتر حافظ منافع دوست و برادر امپریالیسم جهانخوار و شرق و غرب و اینا وارد گردد ! پس فردا نیز به سلامتی ختنه و اصلاح ریش این کودک به مدل ستاری مجلس جشن و سروری همراه با سینه زنی و قیمه خوری و اهداء صیغه نامه رسمی از دانشگاه زنجان به جهت بیعت با آرمانهای این بسیجی نوباوه برگزار میگردد !

علیه التکان ... بچه را بتکان



Thursday, September 11, 2008

سخنان آيت‌الله سيد احمد علم‌الهدي درباره زنان و موسیقی و چرا یک زن جلودار ورزشکاران المپیک بود گفت؟



به گزارش خبرگزاری فارس نیوز امام جمعه مشهد گفت: زمينه ظهور حضرت حجت (عج) با خواندن ترانه و شعر و ايجاد عشق مبهم در اذهان ايجاد نمي‌شود بلكه بايد با رفتار و كردار زمينه ظهور را فراهم كرد. آيت‌الله سيد احمد علم‌الهدي با بيان اينكه انقلاب اسلامي ايران تنها يك انقلاب سياسي نبود، گفت: ما براي تصرف سرزمين‌ها انقلاب نكرده‌ايم بلكه انقلاب ما انقلاب ارزش‌ها است و اين تحول ايجاد شده تا دنيا با ارزش‌هاي اسلامي آشنا شوند و اسلام در جهان گسترش يابد. امام جمعه مشهد خطاب به مسئولان، احزاب و گروه‌ها افزود: اگر بخواهيم در عرصه‌هاي مختلف از اصول انقلاب اسلامي كوتاه بياييم، خود مانعي براي ظهور حضرت حجت (عج) خواهيم بود.

وي با اشاره به برگزاري مراسم ويژه المپيك در چين اظهار داشت: متأسفانه در اين مراسم يكي از بانوان ورزشكار جلودار حركت گروه ورزشكاران بوده و اين مخالف اصول اسلام و نظام و شعارهاي دولت و ارزش‌هاي انقلاب است. امام جمعه مشهد با اشاره به جايگاه زن در اسلام گفت: جلودار قرار دادن زنان در اين مراسم‌ها به معناي اين است كه دنيا بداند ما به دنبال اشاعه فرهنگ علوي نيستيم. وي با بيان اينكه اين حركت ضد‌ارزشي بود، گفت: همانگونه كه قبلا هم در خطبه‌هاي نماز جمعه مشهد گفته شد، شركت بانوان در مسابقات بين‌المللي و نمايش آنان در كشورهاي بيگانه مخالف اصول اسلامي است و امروز متأسفانه نه تنها زنان به اين مسابقات اعزام مي‌شوند بلكه ‌آنان به عنوان جلودار حركت ورزشكاران انتخاب مي‌شوند.

وي به مراسم جشني در قائمشهر اشاره كرد و گفت: در اين مراسم كه به منظور ظهور هر چه سريعتر حضرت حجت (عج) برنامه‌ريزي شده بود متأسفانه زنان به آوازه‌خواني در جلوي تعداد زيادي از مردان مشغول شدند. علم‌الهدي افزود: مسئولان بايد بدانند در برنامه‌هاي خود نبايد خودشان اجتهاد كنند و از متخصصان دين چگونگي اجراي برنامه‌ها را بايد سوال كنند. وي اظهار داشت: مسئولان، انتخاب شده مردمي هستند كه قوام و دوام انقلاب به حضور آنان بستگي دارد و اين مردم با جان و خون خود شعائر اسلامي را حفظ كرده‌ان



Sunday, September 07, 2008

داستاني از منوچهر احترامي

مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند

قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند

لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند

لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها

قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند

عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند

مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند

حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند

تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است

اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان!

در آدرس زیر می توانید به ارشیو بسیاری از گروههای چپ درسترسی داشته باشید


http://www.iran-archive.com

لینوکس و کمونیسم
via کیبرد آزاد von جادی am 06.09.08

چند وقت قبل کامنتی داشتم از http://mane-tanha.blogsky.com۰ که توش می‌گفت جدیدا جایی خونده که لینوکس و کمونیسم فلسفه مشترکی دارند و به این دلیل نگران بود که نکنه لینوکس چیز بدی باشه و می‌خواست من در این مورد نظر بدم و حدس هم زده بود که این جواب طولانی خواهد بود.

جواب دادن به این مطلب طولانی است و پر پیچ و خم. من ترجیح می‌دم شروع کنم و جلو برم.

نفی استدلال مبتنی بر «فلان بده، این فلانه، پس این بده»

این استدلال از نظر ریاضی درست است ولی در دنیای سیاست معمولا یک جور کلاهبرداری است. دولت سرمایه‌داری تبلیغ می‌کند که کمونیسم بد است و بعد اگر بخواهد چیزی را بکوبد می‌گوید مربوط به کمونیسم است. ایران می‌گوید اسراییل بد است و بعد اگر بخواهد کسی را بدون دلیل نفی کند، می‌گوید وابسته به اسراییل است. همانطور که گفتم این استدلال در سطح ریاضی / منطق درست است اما در دنیای سیاست و پول معمولا روشی است که وقتی طرف از نفی واقعی چیزی ناتوان است از آن استفاده می‌کند.

فرض کنید من از شیرین عبادی بدم بیاید یا شیرین عبادی برای من مشکل زا باشد. خب اگر واقعا مشکل در شیرین عبادی باشد می‌توانم توضیحی مثل این بدهم که «شیرین عبادی آدم‌ها را به اعتیاد تشویق می‌کند پس بد است» یا «شیرین عبادی رفتار شکنجه‌گران رژیم فاشیستی سابق آرژانتین را طبیعی می‌داند پس آدم خوبی نیست» و .. اما وقتی نتوانم اینجور اشکالات را به خود فرد نسبت بدهم می‌گویم «دختر شیرین عبادی بهایی شده است» و قبلا هم تمام تلاشم را می‌کنم تا بین همه دین‌ها، فقط یکی را درست جلوه بدهم و بقیه را کمابیش اشتباه و بهایی را از بقیه اشتباه تر (:

حالا داستان استدلال کمونیستی بودن لینوکس هم همین است. اصولا درباره کمونیسم چیز زیادی نمی‌دانیم و نقد خوبی هم بر ضد لینوکس نداریم در نتیجه می‌نویسم:‌ آهای مردم بترسید! لینوکس همان کمونیستم است و قبلا هم که به اندازه کافی شما را از کمونیسم ترسانده ام.

کمونیسم

هاها (: نمی‌دانم الان هم اینقدر بامزه‌اند یا نه ولی ما که بچه بودیم معلم‌های دینی و پرورشی و اینجور چیزها، در برخورد با سوال در مورد کمونیسم توضیح می‌دادند که «کمو» به روسی یعنی «خدا» و «کمونیست» کسی است که معتقد است «خدا نیست» (: من و شما با وجود فحش دادن چند سال قبل دولتمان به آمریکا در یک جامعه سرمایه‌داری زندگی می‌کنیم که تند تر و تندتر در حال رفتن به دنیای سرمایه‌داری است. در این شرایط خیلی طبیعی است که کلمه «کمونیسم» اصولا بد حساب شود. برابر پلیس امنیتی شوروی، برابر تصفیه‌های سیاسی و حکومت بسته کوبا. ولی فراموش نکنید که مردم سابق شوروی و کوبا و کره شمالی هم تصورشان از دنیای سرمایه‌داری جایی بوده که آدم‌ها در آن تحت فشار گرسنگی مجبور به کار روزمره هستند و چند نفر سرمایه‌دار خون‌اشام هر روز مشغول کارکشیدن بیشتر و بیشتر از آن‌ها و فقیرتر کردنشان هستند و در مواقع لزوم بمب اتم روی دیگر کشورها می‌اندازند.

کمونیسم / مارکسیسم واقعا اندیشه زیبایی است. شاید هیچ وقت درست پیاده نشده باشد (مثل همه اندیشه‌های مدعی زیبایی دیگر) و دقیقا به همین دلیل مردم را همیشه از آن ترسانده‌اند. مارکسیسم / کمونیسم اندیشه اکثر نویسندگانی بوده که کتاب‌هایشان این روزها برایمان جالب هستند و جذاب.

این «بد» جا انداختن یک چیز هم مثل مرحله قبل معمولا مبتنی بر استدلال نیست بلکه چیزی شبیه به این است که «وای... بهایی!» یا «صدام یزید» یا «محور شرارت» و ... این حرفها و ترس‌ها معمولا مبتنی بر استدلال / آگاهی نیست بلکه مبتنی بر تکرار دائمی ترس است. همین ترس را آمریکایی‌ها از ایران دارند.

لینوکس و کمونیسم

اندیشه محوری کمونیسم این است: هر انسان به اندازه نیازش باید از منابع سهم بگیرد.

اندیشه محوری لینوکس این است: یک سیستم عامل مبتنی بر یونیکس با مجوز جی پی ال.

اندیشه محوری مجوز جی پی ال این است: حق دارید استفاده کنید، حق دارید متنش را بخوانید، حق دارید تغییرش بدهید،‌ حق دارید به دیگران بدهیدش.

حالا خودت مقایسه کن که آیا لینوکس همان کمونیسم است؟ جواب بدون شک خیر است چون اصولا این مباحث ربطی به هم ندارند. البته اگر از این جنبه نگاه کنیم که کمونیسم در مقابل سرمایه داری می‌گوید که افراد مستقل از وضعیت مالی حق دارند از منابع استفاده کنند، ممکن است جواب «بله» باشد (: اگر هم اینطور باشد لینوکس را نباید به خاطر کمونیسم کنار گذاشت بلکه به خاطر لینوکس باید بیشتر درباره کمونیسم/مارکسیسم خواند (:

لینوکس یکی از تبلورهای اندیشه آزادی در دنیای نرم افزار است. کمونیسم هم یکی از اندیشه‌های مدعی رهایی بخشی در دنیای سیاست. تفاوت فعلا در اینجاست که لینوکس واقعیت یافته و کمونیسم هنوز نه؛ لینوکس مثل فایرفاکس چیزی واقعی است اما دنیای آزاد از سرمایه‌داری هنوز قابلیت تحقق ندارد.

شکی نیست که این بحث ادامه دار است و یک من یک مطلب مفصل دیگر هم در موردش خواهم نوشت (یا ترجمه خواهم کرد) ولی فعلا به شکل کاملا خلاصه این را بگویم که لینوکس اصولا یک چیز سیاسی نیست و در نتیجه در این دیدگاه ربطی به کمونیسم که یک چیز سیاسی است ندارد. اما مثلا از این نظر که هر دو مدعی هستند آدم‌های آزاد جهان بهتری خواهند ساخت، لینوکس و اسلام و کمونیسم و سوسیالیسم و آنارشیسم و آمریکا همه و همه ادعای مشترکی دارند (:


spacer
powered by blogger