spacer

مزدکیان

spacer - -***--- یاد جانباختگان سال شصت وهفت گرامی باد--***- از موج جدید خشونت و اعدام جلوگیری کنید ---- اتحاد و همبستگي آغاز راه هر مبارزه است

Wednesday, June 22, 2011


کارگر زندانی

فرزندمان به چه جرمي محكوم به 20 سال زندان است؟
مردم ايران و جهان كارگران وزحمتكشان ! تمام کسانی که بهنام نیز مانند شما یک زحمت کش بود! اتحاديه هاي كارگري كه بهنام نيز مانند یکی اعضای شما يك كارگر بود! بهنام ابراهیم زاده ، فرزندمان در 22 خرداد سال 89 سوار اتوبوس شركت واحد در مسير ميدان انقلاب و ازادي ...دستگير مي شود . او براي اعتراض به دستگيري بی دلیل اش و حبس در سلول انفرادي بند 209 زندان اوين دست به اعتصاب غذا زد ؛در نتيجه این اعتصاب او دچار بيماري شديد گرديد و عاقبت او را به بند 350 اوين منتقل كردند. زمان اعتصاب غذایش به 3هفته متمادي كشيد در دادگاهي كه هيچ شباهتي به دادگاه و عدالت ندارد او به بيست سال زندان محكوم گرديد كه اين حكم از بيسابقه ترين حكم هاي جمهوري اسلامي ايران است. طي اين يك سال تمام تلاشمان بي حاصل ماند و فقط همان محكوميت بيست سال را از سازمانها و نهادها شنيديم.ما شاهد سپرش شدن عمر عزيزمان در پشت در هاي زندان منحوس اوين هستيم. ما اكنون رو به تمامي انسانهاي شريف و ازادي خواه ايران و جهان وتشکل های کارگری و سازمانهاي مدافع حقوق بشر اورده ايم. ما از همه ی کارگران و نهاد های کارگری ميخواهيم كه براي ازادي اين عزيزمان كه پدر فرزندي است و همسري تنها که چشم به راه وی هستند تلاش کنند .ما براي ازادي بهنام ابراهيم زاده اميدواریم وچشم انتظار كمك براي او و برای ديگر زندانيان سياسي هستيم.


خانواده بهنام ابراهيم زاده كارگر زنداني محكوم به بيست سال زندان خرداد ماه 1390 - ایران

هوشنگ ابتهاج
دیر است ، گالیا!در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!دی...ر است گالیا! به ره افتاد کاروانعشق من و تو ؟ ...آهاین هم حکایتی ستاما در این زمانه که درمانده هر کسیاز بهر نان شبدیگر برای عشق و حکایت مجال نیستشاد و شکفته در شب جشن تولدتتو بیست شمع خواهی افروخت تابناکامشب هزار دختر همسال تو ولیخوابیده اند گرسنه و لخت روی خاکزیباست رقص و ناز سرانگشت‌های توبر پرده‌های سازاما هزار دختر بافنده این زمانبا چرک و خون زخم سرانگشت هایشانجان می کنند در قفس تنگ کارگاهاز بهر دستمزد حقیری که بیش از آنپرتاب می کنی تو به دامان یک گداوین فرش هفت رنگ که پامال رقص توستاز خون و زندگانی انسان گرفته رنگدر تار و پود هر خط و خالش، هزار رنجدر آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگاینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاکاینجا به باد رفته هزار آتش جواندست هزار کودک شیرین بی گناهچشم هزار دختر بیمار ناتوان ...دیر است گالیا!هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیستهر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمانهنگامهٔ رهایی لبها و دست هاستعصیان زندگی استدر روی من مخند!شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!یاران من به بند،در دخمه‌ های تیره و نمناک باغشاهدر عزلت تب آور تبعیدگاه خارکدر هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاهزود است گاليادر گوش من فسانهٔ دلدادگي مخواناکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!زود است گالیا! نرسیدست کاروان...روزی که بازوان بلورین صبحدمبرداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،روزی که آفتاباز هر دریچه تافت،روزی که گونه و لب یاران همنبردرنگ نشاط و خندهٔ گمگشته بازیافت،من نیز باز خواهم گردید آن زمانسوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه هاسوی بهارهای دل انگیز گل فشان سوی تو،عشق من


spacer
powered by blogger